رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

همه عمر بر ندارم، سر از این خمار مستی ..... که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

همه عمر بر ندارم، سر از این خمار مستی ..... که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

درباره ی وبلاگ
رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

خدایا!
هرچه گرفتی، بگیر، اما ایمانم را نه...

۳۵ مطلب با موضوع «اخلاق» ثبت شده است

فروشنده

۲۰
بهمن

مترو سوارها، از نوع خانم شان بخصوص، با پدیده ی گدایی  تحت عنوان فروشندگی آشنا هستند...

بچه ها یا بزرگترها بعضا با شکم برآمده یا فرزندی در آغوش، با لباس های نسبتا نامرتب و کثیف می آیند، با التماس میخواهند که جنس هایشان  را بخری، که معمولا هم دستمال فالی و چسب زخم و آدامس است...

حالا بزرگترها حسابشان جدا، ولی معمولا بچه ها، یک صاحب دارند که برای او کار می کنند...

چندی پیش دختر بچه ای با همین اجناس دیدم، از روی اجناسش می شد حدس زد از همین قسم کودکان بی نوا باشد، اما لباس هایش تمیز و مرتب بود...

به بغل دستی ام گفتم به نفعشان باشد لباس کهنه تن این بدبخت ها می کنند، به نفعشان نباشد لباس نو، این بیچاره ها هم عروسک دستشان هستند...

خیلی تاسف خوردم... برایم تلخ بود لباس نو بر تنش دیدم!

چند روز پیش اما با صحنه ی عجیب تری مواجه شدم:

دخترک ده یازده ساله ای، با موهای فشن، یک طرف کوتاه یک طرف بلند، و رنگ کرده، با لباس و کوله و کفش خیلی شیک و گرانقیمت، داشت تل فنری می فروخت!!!

خیلی برایم عجیب بود...

قبل تر دیده بودم مثلا در سن راهنمایی و دبیرستان، بیایند چیزی بفروشند، اما خب لباس هایشان معمولی بود...

این یکی ولی اصلا به ظاهرش نمی خورد وضع مالی بدی داشته باشد... که مثلا بگویم فشار مالی باعث شده خانواده اش مجبورش کنند بیاید دستفروشی کند! دستمال فالی هم نمی فروخت که ذهنم برود به سمت کودکان کار بدسرپرست...

چه دلیلی می توانست داشته باشد؟ دختری با آن ظاهر بیاید فروشندگی؟

چرا خانواده اش اجازه داده اند؟ به چه حقی؟

+ آی در دلم مانده یک بار وقتی یکی از این دخترهایی که شلوارشان را پاره می کنند می پوشند در مترو باشد و یک فروشنده ی شلوار فروش هم، و من یک شلوار بخرم فی المجلس ببرم بدهم به آن دختر و بگویم بفرمایید این را برای شما خریدم، انگار شلوار سالم نداشتید بپوشید، گفتم کمکتان کنم! :/

++ این روزها که می روم موسسه، وقتی از قطار در ایستگاه دروازه شمیران پیاده می شوم، می بینم این زنان دستفروش صف بسته اند روی صندلی های سکو، دارند جنس تبلیغ می کنند... شاید پانزده بیست نفر... انگار بازار محلیست... اکثرا هم لوازم آرایش و زینت آلات و لباس زنانه... چرا اجازه شان می دهند اینطور بساط کنند خدا می داند...

+++ تا چند وقت دیگر تعداد فروشنده های مترو از مسافران بیشتر می شود... :/

  • سر به هوا!

+ الان کاری ندارم که می گویند تجمع مردم، مزاحم امدادرسانی شده، فقط می خواهم بگویم به هیچ وجه نمی توانم بفهمم چطور یک آدم  می تواند بایستد و فیلم و عکس بدبخت شدن و کشته شدن دیگران را بگیرد... که وقتی به دیگران می رسد، چیزهای جذاب داشته باشد... :/

  • سر به هوا!

نمی دانم چرا ما ها اینطوریم؟

چرا فکر میکنیم یا یکی را باید به خاک ذلت بنشانیم، یا به اوج آسمان ها ببریم؟

چرا نمی فهمیم همه از خودمانند! آدمند و احتمال خیلی زیاد خاکستری!

چرا طیف رنگ حالی مان نمی شود؟ یکی خاکستری تر است، یکی خاکستری تر تر!

مساله خیلی واضح است!

آقای هاشمی خدماتی داشتند و اشتباهاتی...

ما درمورد ظاهر کارهایشان می توانیم قضاوت کنیم و خوبی هایش را پاس بداریم و بدی هایش را برائت بگیریم، اما درمورد جایگاهشان باید همه چیز را با هم دید! کاری نیست که از دست ما بربیاید! چه خوب، چه بد!

بله، حضرت آقا جمله ی « انا لا نعلم منه الّا خیرا» را در نماز میت ایشان نگفتند... خب به وضوح ایرادهای اساسی ای که داشتند را می دانستند، اگر چه در نمازشان حاضر شدند و برایشان دعا و طلب مغفرت کردند... اگرچه پیام دادند و در پیامشان مجاهدت های ایشان را یادآور شدند، و البته اختلاف نظرها را...

اما صداوسیما جو می گیرد و چنان تکبیر می کند که انگار معصوم بوده اند و هیچ اشتباهی نکردند! جوری که آدم به چشم ها و حافظه ی خودش شک می کند! چرا؟ چون اگر کمتر تجلیل کنند، جماعت سیاه و سفید پندار ما می گویند طرف ضد انقلاب بوده لابد که زیاد تجلیل نکردند!

من نمی فهمم، خیلی سخت است فهمیدن اینکه ایشان از شخصیت های این نظام بودند و زحمت هایی کشیدند و اشتباه های فاحشی هم داشتند؟

بله، حضرت آقا آن جمله را نگفتند چون بدی هایی دیده بودند که فقط در همین فتنه ی گوگولی 88 خودمان، آتش به پا کرد... چرا باید می گفتند؟ مگر قرار است در نماز میت هندوانه زیر بغل میت بدهند؟!

اما خب از آن طرف نگفتند چون اشتباه فاحش کرده، حتی بر سرش نماز نمی خوانم و دعا هم نمی کنم! خیر... نماز خواندند، کلی هم دعایش کردند و طلب مغفرت (و چه چیزی برای میت بهتر از طلب مغفرت؟) و بعد هم نشستند برایش چیزهایی خواندند که نمی دانیم، لابد فاتحه ای یا شاید کلام آخری با رفیق 59 ساله شان... 

  • سر به هوا!

قبل از کربلا که با دوستم به زیارت حرم امام رضا علیه السلام رفته بودم، در هتلی در عمق استراتژیک خ امام رضای 16 سکونت داشتیم که جرأت نمی کردیم از ساعت 10-11 شب به بعد به حرم برویم یا برگردیم، آنقدر که عمقش استراتژیک بود و تاریک و خلوت!

دو نماز صبح اول را از ترس و شاید کمی هم تنبلی، به حرم نرفتیم اما خب نماز صبح آخر را هیچ جوره نمی شد گذشت، خصوص که بلیط برگشتمان ساعت 7.30 صبح بود و باید برمی گشتیم...

نتیجتا حوالی ساعت 4 صبح، از همان هتل استراتژیک خودمان درآمدیم و شروع کردیم ساکت و آرام به سمت سر خیابان امام رضای 16 قدم برداشتن، که از آنجا به بعد دلهره و تاریکی و خلوتی ای در کار نبود...

در آن خلوتی و سکوت، یک تاکسی که نمیدانم از کجا پیدایش شد کنار ما ترمز زد: حرم 1000 تومن! خب تا اینجا اندکی قابل فهم و تحمل بود، اما مشکل آنجایی ظاهر شد که راننده ی یک ماشین دیگر که من از گوشه ی چشمم یک پژوی مشکی می دیدمش، عینهو مکس پین، ویراژ داد جلوی تاکسی قبلی تا به خیال خودش مسافر های تاکسی را بقاپد و ناگهان فریاد برآورد که حرم هزار تومن!

چشمتان روز بد نبیند، من که از خلوتی و تاریکی آن عمق استراتژیک، کاملا مرعوب شده بودم، با این ویراژ کاملا حرفه ای یک آن تصور کردم داریم دزدیده می شویم و بنا کردم که هم خودم شروع کنم به سریع و محکم قدم برداشتن، هم بگویم: الهه بدووووو...

که حماقت کارگران ساختمان نیمه ساز کنار دستمان و یکی دو وجب بیرون گذاشتن میله های داربست از مرز ساختمان، دست به دست تصمیم من نگون بخت برای سرعت گرفتن و نگاهی که به افق بود برای فرار، داد تا مرا عینهو یک مجسمه که پایش را می گیرند و سرش را هول می دهند، زارت به زمین بزند...

زارت که میگویم یعنی نه اینکه چند تا سکندری خورده باشم بعد افتاده باشم، نه! یعنی همان زارت خودمان... با کف دست چپ و زانوی راست...

آنچنان هم سریع این اتفاق افتاد که دوستم هرچه سعی کرده از عقب مرا بگیرد نتوانسته...

البته شک هم نکنید که هیچ کدام از آن دو راننده ی دلسوز، خصوصا دومی که خیلی دلسوز بود، اصلا به روی مبارک هم نیاوردند و حتی از دور هم حال نپرسیدند که خانم خوبید؟ آنگونه به زمین رسیدید زنده ماندید اصلا؟!!! یعنی من که با صورت اشک آلود و پای لنگان و دست در بغل گرفته با کمک دوستم بلند شدم اثری از آن ها نبود که نبود، البته راننده های دیگری بودند که باز بگویند حرم، حرم، حرم!

خلاصه جانم برایتان بگوید عضلات دست من تا چند روز گرفته بود، زانویم هم تا چند روز زخمش باز بود، و البته هنوز هم بعد از حدود 3 هفته زانویم درد دارد!

مانده ام طرف نمی فهمید در تاریکی و خلوتی آن عمق استراتژیک، یک خانم از چنین ویراژ حرفه ای و ترمز ناگهانی سکته می زند، و با زانو که هیچ، اگر یک میله ی دیگر جلوتر باشد با مخ می رود در میله ی دوم و جان به جان آفرین تسلیم می کند؟

بعد می‌گویند مردها عاقل اند!

  • سر به هوا!

ان شاءلله فردا عازم فردوس برین، روضه ی دارالسلام و محل نزول ملائک خواهیم بود...

تک تک دوستانی که مرا می خواندند:

عارف، حسین آرام جانم، پرستوی مهاجر، عین الف، دچار، الهام، آبگینه، پستو نشین، بی قرار، جناب زلفی، رازیانه، ح ب ی ب، گل نرگس، شغاد، آذری قیز و...

هم حلالم کنید برای ظلم هایی که دیدید و ندیدید(مثلا قضاوت بد!)... هم دعا کنید برای اینکه سفر پرباری باشه و موفق به زیارت با معرفت بشیم...

نکته ی کنکوری:

این چند روزه هی به این فکر می کردم که امانتی های ملت رو دستشون برسونم که اگر برنگشتم دستم چیزی نمونده باشه از کسی بشه وبال گردنم...

خدا رو شکر از اونجایی هم که حافظه ی خوبی ندارم، زیاد دستم امانتی بود... چیزهایی که بعضا از چند سال قبل مونده بود و من حتی به سختی باید نشونی از صاحبش پیدا میکردم تا به دستش برسونم...

گاهی تو بدو بدو های رسوندن امانتی ها به صاحب هاشون، به این فکر می کردم که چقدر سخته آدم بخواد حواسش به حق الناس باشه... تازه که اون امانتی ها بعضا اهمیت خاصی نداشتن، اما امان از نیش زبان و شکاندن دل و غیبت و تهمت و سوء ظن و... امان از حقوقی که حتی به چشممون نمیاد و حتی تر به یادمون نمیاد که بخوایم جبران کنیم...

حق الناس هم بدیش خب اینه که صاحبان حق مثل خدا کریم نیستن... وای به روز قیامت با کلی صاحب حق که تشنه و گرسنه ی حقوقشونن تا جاشون یکم از اونی که هست بهتر بشه...

حالا خلاصه گفتم که بدونید اگر منو نبخشید خیلی ضایعید! :))))

 

ان شاءلله به یادتون خواهم بود، البته با اتکاء به نوشتن اسامی، چون حافظه م خوب نیست و معمولا موقع دعا هم هنگ می کنم کلا یادم میره آدما رو!

 

التماس دعا- یاعلی

  • سر به هوا!

طلاق نامه!

۳۰
شهریور

بخاطر اینکه از نزدیک در جریان زندگی زنی هستم که بعد از سال ها زندگی مشترک، فهمیده بود که همسرش یک دیو دو سر است و پا به فرار گذاشته بود از جهنم آن زندگی، فکرم به مسائلی که گریبانگیرش بود و هست، مشغول می شود...

من اصلا اهل ننه من غریبم بازی های فمینیستی نیستم، همانقدر هم از ظلم هایی که به زن ها در عرفمان روا می شود بیزارم...

بروم سر اصل مطلب:

معمول این است که وقتی برای یک زن یا مرد مطلقه یا بیوه می خواهند کسی را به عنوان مورد ازدواج معرفی کنند، کسی با شرایط شبیه به خودش معرفی می کنند. این را خیلی دیده ایم و شنیده ایم...

اما مشکل آن جایی است که قرار نیست این اتفاق بیفتد!یعنی وقتی که می خواهند زن یا مرد مطلقه ای را معرفی کنند برای شخصی که تجربه ی ازدواج نداشته...

در عرف ما چنین جا افتاده که یک مرد بعد از طلاق، می تواند خیلی راحت تر به خواستگاری دخترهایی برود که تجربه ی ازدواج ندارند، تا اینکه یک پسر مجرد به خواستگاری زنی مطلقه.

نمی دانم دقیقا چه دلیل قانع کننده ای برای این مساله وجود دارد؟

من قبول دارم که باکره بودن زن برای مرد، یک لذت روانی نسبتا عمیق است... خب خود قرآن هم وقتی می خواهد حوری های بهشتی را توصیف کند، می گوید آن ها را باکره قرار دادیم...

اما مساله اینجاست که بنیان ازدواج، بنیانی است که صرف لذت بردن گذاشته نمی شود! نه اینکه لذتی درش نباشد، بلکه بالاتر، لذت اصلی در انس دائم و یک وابستگی مستقل است و چیزهایی فراتر... لذت اصلی در گره خوردن روح دو انسان است... برای رسیدن به این لذت هم انسان ممکن است از لذت هایی بگذرد، چون هیچوقت نمی شود به شخص ایده آلی رسید که بتواند همه چیز را فراهم کند...

مساله این جاست که وقتی موردی پیش می آید، باید همه ی شرایط را با هم بسنجد...

چطور می شود که یک مردی که زن طلاق داده به خودش اجازه می دهد برای بدست آوردن لذت باکرگی همسر جدیدش، از ملاک های دیگری بگذرد؟

و چطور می شود که وقتی زن مطلقه ی عفیفی را به پسر مجردی معرفی می کنند... نه نه ببخشید، اصلا معرفی نمی کنند!!! مگر آن که آن پسر سنش خیلی بالا رفته باشد و پیرمردی شده باشد برای خودش!

 

محض رضای خدا این تعصب های بیجای عرفی را نگذارید پای دین، بدون اینکه دلیلی قانع کننده برای این برچسب بیاورید...

 

از خودم نوشت(!): این روز ها حال درست و درمانی ندارم، ضمن اینکه پایان نامه کمی، فقط کمی، ذهنم را درگیر کرده... اگر وبلاگ های دوستان نمی روم یا ساکت هستم، به بزرگی خودشان ببخشند...

  • سر به هوا!

آفرین!

۱۸
مرداد

مادره زنگ زده به مادرم و مشخصات گفته و در نهایت شماره ی منو گرفته که با خودم صحبت کنه.

ابتدائا که کلی پدر گرام رو معرفی کردن، آقای دکتر فلانی، نمی دونم چیکاره و فلان و بیصار... انقدر با آب و تاب تعریف داشت می کرد که فکر کردم پسرش رو میگه!

بعد شروع کرد پسره رو معرفی کردن که فلان جا کار می کرده تا عیدیه که ما منزلمون دعای سمات داشتیم، فلان وزیر آمده بود گفت «...جان» بیا پیش خودم... که دیگه ایشونم رفت توی اون وزارتخونه...

(و من هر دفعه که اسم پدر رو با لفظ دکتر می آورد لجم می گرفت... و اینکه تماما تلاش داشت بیان کنه که ما سرشناسیم...)

بعد از کلی مدت از اون اصرار و از من انکار در مورد اینکه عکس بفرستم آقا پسر اینترنتی ببینن که اگر خوششون اومد دیدار حضوری باشه، آخر می گه من پسرم جمعه ها نمی تونه وقت استراحتشه، اگر

  • سر به هوا!

چند وقت قبل، مطلبی نوشتم در باب مشکلات اخلاقی سری اول برنامه ی دور همی مهران مدیری.

مدتی است که سری دوم برنامه، با جذابیت های بیشتری آغاز شده، که امیدوار بودم به دلیل انتقادات فراوانی که از سری اول آن انجام شد، این برنامه در دوره دوم حیات خودش به نحو بهتری ادامه دهد.

البته باز هم مثل بار پیش، این مطلب را با دیدن یک جلسه از این برنامه ی مخاطب جذب کن می نویسم، و هیچ ادعایی نسبت به جلسات دیگر ندارم.

موضوع برنامه افسردگی بود.

مهران مدیری در حال تلاش برای اثبات این مساله بود که خیلی از ما ها آدم های افسرده ای هستیم. او برای تبیین ادعایش مثال هایی می آورد که اگرچه همه شان غلط نبودند، اما برخی مثال ها از جهاتی غیرواقعی، تصنعی و حتی نامربوط بودند.(از آن جایی که حفظ نکردم، با خطای کمی نقل به مضمون می کنم.)

یکی از مثال هایی که خیلی خوب در ذهنم مانده، مثال او بود برای یاد مرگ!

  • سر به هوا!

دوستانی که از قبل همراه بنده بودن، اطلاع دارن که بنده برای تنها نموندن فینگیل خوشگلم، یک فنچ نر از جایی قرض کردم، به اسم «نرِ قرضی!» و باز اطلاع دارن که قرار بود این نر قرضی همسر موقت فینگیل باشه تا شوی فینگیل توسط بچه های دیگه اش به دنیا بیاد!

منتها متاسفانه این فنچ ها گویا متوجه نیستن! در حال حاضر این دو، یک دختر دارن و فینگیل باز هم کلی تخم گذاشته و روشون نشسته... خیلی خوشحال!

نر قرضی هم که خیلی خیلی پررو تشریف داره و رسما جیغ منو درآورده انقدر که شیطنت می کنه، از دزدیدن پول و کاغذ و دستمال کاغذی های سطل آشغال سالن و روشویی سرویس بهداشتی، به منظور گرم و نرم کردن نشیمنگاه فینگیل بانو و قندعسل های در راه، گرفته تا دستشویی کردن روی صفحه ی باز کتاب امانت استادم و...

از اونجایی که نر قرضی، قرضی بود و باید یا پس داده بشه یا پولش پرداخت بشه، و با توجه به اینکه در منزل جدید عمرا مادر گرامم اجازه ی ورود فنچ ها رو نمیده، من دیدم مجبورم نر قرضی و بچه هاش رو پس بدم به همون بهزیستی ای که آوردمش و فینگیل رو چون دوستش دارم به همراه یه نر دیگه، از بچه های خودش، بدم به یه آشنایی که دلم براش تنگ شد ببینمش...

بعد به این فکر کردم که فینگیل و نر قرضی، اگرچه از نظر من نباید دلبسته ی هم می شدن، ولی به هر حال الان به هم وابسته اند و هم رو دوست دارن... الان از بین تمام موجودات عالم، فقط نر قرضیه که به فینگیل آرامش میده و اگر هزار تا نر دیگه بیان و بخوان دلبری کنن، برای فینگیل فقط نر قرضیه که دلش رو می بره... برای نر قرضی هم، اگر چه ماده های دیگه دلربا باشن، اما فینگیل رو دوست داره و مسوولیتش رو با تمام وجود پذیرفته، نشون به اون نشون که بدبختم کرده انقدر دنبال نرم کردن لونه شونه!

به این فکر کردم که اگرچه بعد از نر قرضی، فینگیل با نر دیگه ای به همسری در میاد، اما چه بسا دوری از نر قرضی، بهش فشار بیاره و حتی برای مدت کوتاه ناراحتش کنه! اون هم فینگیلی که تا حالا دو تا جفت از دست داده...

به این فکر کردم که چه بسا اون دنیا مجبور باشم جواب خدا رو بدم که چرا این دو حبیب و محبوب رو از هم جدا کردم...

در نهایت به این نتیجه رسیدم که همونطور که خودم دوست ندارم سرم همچین بلایی بیاد، حق ندارم سر هیچ مخلوقی از مخلوقات خدا، این بلا رو بیارم... بنابراین فینگیل بانو و همدمش و بچه هاشون رو همه با هم تحویل بهزیستی می دم!

روایت نوشت:

روزی یکی از دوستان حضرت ابوالحسن امام موسی کاظم علیه‏ السلام به دیدار آن حضرت آمد؛ و حضرتش را به میهمانی در منزل خود دعوت کرد.
امام علیه‏ السلام دعوت دوست خود را پذیرفت و به همراه آن شخص حرکت کرد تا به منزل او رسید. همین که حضرت وارد منزل شد، میزبان تختی را مهیا نمود و امام کاظم علیه السلام بر آن تخت جلوس فرمود. چون صاحب منزل به دنبال آوردن غذا رفت، حضرت متوجه شد که یک جفت کبوتر زیر تخت درحال بازی و معاشقه با یکدیگر می‏ باشند.
وقتی صاحب منزل با ظرف غذا نزد حضرت وارد شد، امام علیه‏ السلام را در حال خنده و تبسم مشاهده کرد، از روی تعجب اظهار داشت: یا ابن رسول الله! این خنده و تبسم برای چیست؟
حضرت فرمود: برای این یک جفت کبوتری است، که زیر تخت مشغول شوخی و بازی هستند، کبوتر نر به همسر خود می‏گوید: ای انیس و مونس من، ای عروس زیبای من! قسم به خداوند یکتا! بر روی زمین موجودی محبوبتر و زیباتر از تو نزد من نیست؛ مگر این شخصیتی که روی تخت نشسته است. صاحب منزل با تعجب عرضه داشت: آیا شما زبان حیوانات و سخن کبوتران را هم می فهمید؟ امام علیه‏ السلام فرمود: بلی، ما اهل بیت رسالت، سخن حیوانات و پرندگان را می دانیم؛ و بلکه تمام علوم اولین و آخرین به ما داده شده است.

شعر بیربط نوشت:

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم

شیوه ی چشمت فریب جنگ داشت

ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم

  • سر به هوا!

آقایون محترم!

وقتی مادرتون/خواهرتون/خانمتون/دخترتون از دردی که در بدن داره، شکایت میکنه، ارجاعش ندید به قرص خوردن و دکتر رفتن...

خودش به مخش قد میده قرص بخوره یا دکتر بره!

مطمئن باشید هدف دیگه ای داره از این گفتن و ناله و شکایت کردن...

+ حالا آقایونی که به قرص و دکتر ارجاع میدن خوبن، اونایی که تازه شاکی میشن که چرا هی میگی خیلییییی باحالن!

++ بعضا وقتی میگی من الکی قرص نمیخورم، میگن پس نگو درد دارم! اینجاست که منطقا مجبوری ساکت شی! :/

+++ ای داد... به داد دل ما کس نرسید / از بس که بلند بود داد دل ما...

  • سر به هوا!

در ایام نوروز، برنامه ای به نام «دور همی» پخش می شد که طرفداران نسبتا خوبی هم داشت. برنامه ای که در ابتدا به دلیل نو بودن فضای سن و ترکیب تئاتر، اجرا، موسیقی، استفاده از طنز اجتماعی و... جذاب به نظر می رسید.

اما این برنامه هم مانند سایر مشابه های خودش در معرض نقد قرار گرفت. یکی از نقدهایی هم که به سرعت در شبکه های اجتماعی دست به دست شد، تقلیدی بودن برنامه از همتای هندی خود بود که بعضا آن را بی اهمیت می دانستند و بعضا با دیدن این تشابه ها تأسف می خوردند. بماند که این تقلید ها در رسانه سابقه ی عجیبی دارد و در تبلیغات کالا ها یا ترویج مسائل اخلاقی هم به وفور دیده شده است؛ گویی که خلاقیت در امور رسانه ای امری است در دسترس خارجی ها (که البته کشورش فرق نمی کند، از همین چین و هند و ترکیه ی خودمان گرفته تا اروپا و آمریکا)، و ما همین که تقلید خوبی بکنیم از سرمان هم زیاد است.

اگرچه که بنیان این تقلید ها بر آبِ خود کم بینی است یا اموری از این دست، و این خود قبیح است، اما اگر این تقلید ها در حد ایده گرفتن باشد و باقی کار بومی سازی شود، یا اصلا خود برنامه ای که از آن تقلید شده، متناسب با فرهنگ و دین ما باشد و سپس مهر کپی برابر اصل بر آن بخورد، نمی توان خرده ی زیادی گرفت، چرا که در نهایت ناهنجاری های فرهنگی و اجتماعی و دینی و... ایجاد نمی کند.

به نظر می رسد اگر تیر نقدی بخواهد بر قلب برنامه ای مثل «دور همی» اصابت کند، باید درباره ی محتوای ارائه شده توسط آن، و نه صورت ظاهری اش، باشد. به این منظور نقد کوتاهی طبق سوالاتی که آقای مهران مدیری از یکی از مهمان های جلسه، یعنی آقای برزو ارجمند، پرسیدند، مطرح می شود. سؤالاتی که قبل از طرح آن ها هم با افتخار ادعا می شد که آن چه ما می پرسیم کمی غیرعادی است. این نقد بر می گردد به این سه سؤال:

  1. تا به حال چه کار بدی انجام داده اید که کسی نداند؟ اعتراف کنید!
  2. یک نفر که از دست شما ناراحت است را نام ببرید و بگویید چرا از شما ناراحت است و عذرخواهی کنید.
  3. از چه کسی تنفر دارید؟ نام ببرید.

  • سر به هوا!

احتمالا تا حالا شده که یه نفر درمورد شما فکر کنه یه کار خوبی کردی، درحالی که شما اون کار رو نکردی و خوشحال باشی ازینکه درموردت فکر خوب  میکنه...

اینکه فکر خوب درموردت بکنن عادیه و حتی خوبه، ولو اینکه شما اونطور نباشی. حتی وظیفه ی کلی ای هم وجود نداره که شما بنشینی و اثبات کنی که من اونقدرها هم که شما میگی باحال نیستم. اما...

 

اما اون خوشحال بودنه است که خراب می کنه کار رو... اینکه خوشحال باشی دیگران به اونچه انجام ندادی تحسینت می کنن از نظر خدا پیغمبر خیلی کار ضایعیه:

لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِمَا أَتَوْا

وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِمَا لَمْ یَفْعَلُوا

فَلَا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفَازَةٍ مِنَ الْعَذَابِ ۖ

وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ

گمان مبر کسانی که به آنچه کرده اند خوشحال می شوند،

و دوست دارند به آنچه نکرده اند ستوده شوند،

قطعاً گمان مبر از عذاب (الهی) نجات و رهایی یابند،

(بلکه) برای آنها، عذاب دردناکی است.

آل عمران-188

 

مدتهاست که این آیه توجهم رو جلب کرده و ناخودآگاه میگردم مصادیقش رو توی رفتار خودم یا دیگران پیدا کنم. گاهی خیلی ریز میشه این خوشحال بودنه و خودمون حواسمون نیست. مثلا متنی از جایی برمیداریم و چون منبعش رو ذکر نمی کنیم باعث میشه دیگران کلی به به و چه چه کنن که عاورین چه متن خوبی! و ما هم از این به به و چه چه شاد بشیم...اینجاست که پیشگیری بهتر از درمان است! چه بهتر که از اول ذکر بشه متن مال من نیست، یا مال فلانیه...

درمورد صفت اولی که آیه ذکر کرده هیچی نمیدونم. اینایی هم که گفتم بخاطر صحبت های حاج آقا قرائتی بود که توجهم رو به این آیه جلب کرد.

 

التماس دعا- یا علی

  • سر به هوا!

چند سال پیش، زمانی که در اثر یک وسواس فکری، به وجود خدایی اینچنین شک کرده بودم، در اوج وسواس خودم به روزی رسیدم که در آن روز موقع رد شدن از خیابان به این فکر می کردم اگر خدا نباشد، چنانی که تا کنون برایم معنا و وجود داشته، چه دلیلی دارد که الآن مواظب باشم ماشین زیرم نکند؟!!! اصلا زندگی کردن چه مفهومی دارد با این وضع بدون خدا؟!!!

حدود دو سال و نیم پیش که یکی از اقوام نزدیکم توسط فرزند از خدا بیخبر و از شیطان باخبرش به بدترین نحو ممکن کشته شد، آنگونه که در روضه های کربلا می خوانند، به این فکر کردم که انسان منهای خدا، درست می شود همان چیزی که ابلیس لعین گفت من از او بهترم... همان جسم مادی پست، بدون جان خدایی...

 

در این شب ها هم، موقع روضه ها، دائم به همین موضوع فکر می کردم و به حال خود انسانم گریه، که چه قابلیت های خطرناکی دارم اگر حواسم به جانِ خدایی ام نباشد... وقتی که می شنیدم برخی چگونه در کشتن دشمنشان، که بهترین مخلوقاتند، ولع پیدا می کنند آن هم به بدترین نحو ممکن... نه این که او را بکشی... او را زجر دهی و بعد که جان در تنش نمانده، او را...

سنگ بزنی...نیزه در قلب بزنی...شمشیر به کتف بزنی... عمود بر سر بکوبی... نیزه در چشم بزنی... دست و پا قطع کنی... تیر به گلوی نوزاد بزنی... بدن آن کسی که با پیغمبر اشتباه می گیرندش را قطعه قطعه کنی... و در نهایت خورشید بر سر نی کنی و به آیات قرآن اسب بدوانی تا استخوان های سینه و پشت بشکنند... اما نه در نهایت، که در بی نهایت، به زن و فرزند هم رحم نکنی و خیمه بسوزانی و دخترکان و پسرکان را به سمت خارهای بیابان دنبال کنی و تازیانه و غارت هرآنچه بتوانی ولو اینکه انگشتری باشد با انگشتی، و پیراهنی کهنه که از وفور زخم ضربات شمشیر و نیزه، کسی را رغبت پوشیدنش نباشد...

 

آری... این شب ها دائم این مسأله در ذهنم مرور می شده و می ترسیدم... از انسان بی خدا می ترسیدم.. از انسانی که ابلیس از او بهتر باشد می ترسیدم...

 

پ.ن: هیأت میثاق با شهدای دانشگاه امام صادق، بجز اینکه بخاطر انقلابی بودنش دوستش دارم، جزء معدود جاهایی است که موقع روضه و اشعار تا حدود بسیار خوبی خیالم راحت است و از آب بستن به معارف عاشورایی حرص نمیخورم و بخاطر بی حرمتی به اهل بیت دهانم به فحش به مداح باز نمی شود! از صمیم قلب برای تک تک دست اندرکاران هیأت، علی الخصوص شاعران و مداحانش، آرزوی توفیقات بیشتر دارم... ان شاءالله که اجر جهادشان همنشینی با امامشان باشد، در دو دنیا...

  • سر به هوا!

به سبب چتی که چند روز پیش با یکی از دوستانم داشتم درمورد بحث شیرین ازدواج، به سرم زد که عصاره ی بخشی از جلسه ی اول همسرداری استادمان را اینجا بیاورم.

 

موضوع این بخش انواع علاقه ی بین دو جنس است که شامل سه قسم است: شوق، محبت، مودت.

 

شوق به آن حالتی می گویند که قبل از ازدواج بین دو نفر هست. تمایلی را که بدون هیچ رابطه ی جسمانی به وجود آمده و سبب می شود دو نفر تلاش کنند تا به هم برسند، اسمش را می گذاریم شوق. به عبارتی میل به وصال است.

شوق می تواند سه منبع داشته باشد که هر کدام مجزا یا به همراه منابع دیگر عامل ایجاد این شوق است: شهوت، عقل، عشق.

           شهوت: گاهی میل به وصال بخاطر برانگیخته شدن شهوت در فرد است.

         عقل: گاهی فرد به دلیل اینکه فرد دیگری را متناسب با معیارهای خودش برای همسر مطلوب می بیند، میل به وصال او پیدا می کند.

           عشق: گاهی هم فرد دچار بلایی می شود به اسم عشق(اسم بلا از خودم است!)... این عشق جنبه ی جسمانی ندارد و امری است روحانی و فارغ از نیازها...(در خودتون دنبالش نگردید، احتمال مبتلا بودن بسیار پایینه!) :))

 

محبت به علاقه ی بین زن و مرد پس از وصال می گویند. این علاقه می تواند با سرمایه ی شوق پیش از ازدواج موجود باشد. گاهی آن شوق، پس از ازدواج شدیدتر می شود، گاهی هم افت پیدا می کند. نباید تصور کرد که اگر دو نفر قبل از وصال تمایل بالایی داشتند یعنی بعدش هم همینطور خواهد ماند. خیر، ممکن است حتی از بین برود. اما آن شوق سرمایه ی خوبی است برای این محبت، اگر مراقبت شود.

 

مودت آن نوعی از علاقه ی بین زن و مرد است که بجز محبت، هزینه هم در بردارد؛ یعنی محبت بعلاوه ی عمل. مثل اینکه مرد حاضر باشد برای همسرش سختی بکشد یا اینکه زن بخاطر شوهرش در شهر دیگری دور از خانواده ی خود زندگی کند. خداوند بین زن و مرد چنین علاقه ای را اراده کرده است که می فرماید جعل بینکم مودة و رحمة...

قابل توجه این که در مورد اهل بیت هم از ما مودت خواسته اند، نه محبت: قل لا أسئلکم علیه أجراً إلا المودة فی القربی. این یعنی فقط قلبی نباشد، عملا ثابت کنید دوستشان دارید.

  

پ.ن 1: فردا عرفه برای من خیلییییییییییییییی دعا کنید...

پ.ن2: فردا اولین روز تدریس ریاضی ام در مدرسه است. کمی استرس دارم. برایم دعا کنید معلم خوب و مفیدی باشم و از عهده ی یک عده دختربچه ی نازنازی بالاشهری بربیایم.

 

التماس دعا - یاعلی

  • سر به هوا!

تعجب می‌کنم از مردانی که با تحقیر همسر و فرزندانشان و بی احترامی به آن ها، حقارت خودشان را اثبات می کنند و توقع دارند که خانواده شان از یک انسان حقیر اطاعت کند!

کدام آدم عاقلی از یک فرد حقیر و فرومایه تبعیت می کند، مگر به اکراه و اجبار؟!

 

پ.ن: زنان شیفته ی اطاعت از مردان کریم اند، حتی اگر خودشان ندانند!

 

* برگرفته از حدیث نبوی

  • سر به هوا!

توضیحات

۱۵
تیر

با سلام.

این دوره از کلاس اخلاق، که برای بنده مثل سایر کلاس های استادم بسیار پربرکت بود، در سال 92 شروع شد و در سال 93 تمام شد.

از جلسه ی سوم به بعد من سعی کردم هر جلسه را همان روز یا فردایش خلاصه کنم و در وبلاگ سابقم بگذارم. الآن هم که به این وبلاگم منتقل کردم.

البته بعضی جلسات یا نبودم یا دیر رسیدم. بنابراین باید در فرصتی مناسب جلسه ی اول و یازدهم و نوزدهم را اضافه کنم و جلسه ی دوم را تکمیل، ان شاءالله.

  • سر به هوا!

این پوسترها رو ببینید. جالبند:

خشم کلید هر بدی است.

احترام به بزرگتر

  • سر به هوا!

این روز ها این جمله توی سرم مثل پتک می کوبه:

«چه بسیار کسانی که از روزه فقط گرسنگی می فهمند...»

واقعا ما بجز گرسنگی چی می فهمیم از روزه؟!!! چقدر تقوای مورد نظر حاصل می شه برای ما؟ خیلی هامون حتی حاضر نیستیم اول نماز بخونیم بعد افطار کنیم... خیلی هامون حتی غیبت رو وقتی روزه ایم کنار نمی گذاریم... خیلی هامون هیچ حس قربی به خدا نداریم... وای به حال اون وقتایی که بعضی هامون می گیم پس کی تموم میشه...


پ.ن: شنبه ها ساعت 6 الی 7 عصر،

کلاس اخلاق با عنوان

"شهر رمضان در مسیر ظهور"

توسط

استاد تلوری

برگزار میشه.

اگر تونستید تشریف بیارید.

این شنبه جلسه ی اولشه. کلا هم 4 جلسه است. پیشنهاد می دم از دست ندید.
آدرس:
مترو دروازه دولت، خ خاقانی، پ 22، طبقه ی 2، موسسه ی کوثر نور علوی

 

نماز و روزه هاتون قبول

التماس دعا

یا حق

  • سر به هوا!
چقدر بد و غیر اخلاقیه که یک آدم در یک خانواده نظر شخصی خودش رو تحمیل کنه. حالا در هر جایگاهی هم که باشه، در غیر اخلاقی بودن این کار تأثیر نداره. چه در جایگاه پدری یا مادری و چه در جایگاه همسری و یا احیانا در جایگاه فرزندی. البته این حرف من ربطی به مدیریت خانواده به سمت هدف مطلوب نداره و منظورم به وقت هاییه که شخص از سر اینکه از یک چیز بدش میاد یا خوشش میاد بقیه رو هم مجبور می کنه به گوش دادن حرفش... هرچند که ممکنه این خودخواهی در پوشش مدیریتی صورت بگیره!

مثل وقتی که پدر خانواده کنترل رو دست می گیره و اون کانالی رو میزنه که خودش دوست داره. و کاری هم نداره که سه نفر دیگه توی خونه هستن که می خوان فلان فیلم رو ببینن.
یا مسائلی از این دست...

 

شما هم اگر موردی دارید بیان کنید. بیان این ها می تونه تلنگری باشه برای کسی که می خونه و مبتلا به هست.

 

بعداً نوشت: شخصی در جای دیگری برایم در این مورد حدیثی نوشت به این شرح:

امام صادق (علیه السلام) از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند که مومن به دلخواه خانواده ی خود می خورد، و منافق (اینگونه است که) خانواده اش با دلخواه او می خورند.

  • سر به هوا!
حث در اصلاح رابطه با خدا به بالاترین مرتبه ی توحید، توحید عبادی، رسید:
 

-مرادف توحید عبادی، به عنوان کامل ترین مرتبه ی توحید، اخلاص است. به همین دلیل نام دیگر سوره ی توحید را اخلاص گفته اند.

 

- اگر کسی به نیت رضای خدا عمل کند، دیگر نمی تواند عمل غیر صالح داشته باشد. دیگر لازم نیست دائم نگران گناه باشد. گناه نکردن دیگر آسان می شود. مثلا نمی توان برای رضای خدا دزدی کرد. هرچند ممکن است در تعیین مصداق اشتباه کند، اما تعمدا نه!

 

- رسیدن به نیت خالص، از ابتدا میسر نیست و نیاز به ممارست هست. این که به ما ذکرهایی گفته اند، نمازهایی گفته اند و... این ها همه تمرین است برای رسیدن به این مرتبه. مثلا کسی که استاد است، از ابتدا نمی تواند به توجه ها و احترام ها و ارادت های دیگران میل نداشته باشد و توجه نکند. چهار جا که رفت خراب کرد، تپق زد، بی احترامی و تهمت دید، آنوقت به اصطلاح می فهمد از خودش هیچ چیز ندارد. به اصطلاح روزگار به او کارورزی می دهد. دوره ی کارورزی طول می کشد تا ثمر دهد. نمی توان از ابتدا از یک بچه ی 14-15 ساله توقع اخلاص داشت.

 

- آن چه باید توجه داشته باشیم که در ما از بین نرود، توجه به این است که دنبال خلوص باشیم. اگر این در ما مرد، آن وقت باید نگران شویم. آن وقت است که دیگر امیدی نباید داشت به خلوص. نه اینکه دست از عمل بکشیم چون خلوص نداریم. این یکی از مکرهای شیطان است.(حدیث در پی نوشت) بنابراین باید در حین عمل، به خلوص برسیم. این رسیدن هم توجه اتصالی لازم دارد، مراقبت لازم دارد. تنبیه گذاشتن لازم دارد. تنبیه به چیزی که به آن نیاز دارید و به شما آرامش و معنویت می دهد. مثل قرآن، روزه، نماز مستحبی... این توجه اتصالی در همه چیز لازم است. حتی گاهی لازم است شما برای مواردی برای خودتان مراقب بگذارید.

 

- نقل است که شهید بهشتی یک بار خدمت امام رسیده بودند، در حالی که امام داشتند آماده می شدند که برای مردم سخنرانی کنند و مردم داشتند برای امام شعار می دادند. شهید بهشتی گلایه کردند و گفتند که خسته شده ام از اینکه هرجا می روم علیه من شعار می دهند و حرف می زنند. امام توجه ایشان را به شعارهای مردم جلب کردند و (قریب به این مضامین) گفتند که «والله قسم اگر این ها همه مرگ بر خمینی بگویند باز برای من فرقی نمی کند و کار خودم را میکنم.» این است که روایت داریم مؤ من از هیچ نمی ترسد و همه از مؤمن می ترسند. بخاطر این خلوص این اتفاق می افتد. این مؤمن دیگر به منبع جهان وصل است.

 

- وقتی رابطه با خدا اصلاح شد، روابط انسان ها هم بر محور ایمان شکل می گیرد و خدا این روابط را خودش تنظیم می کند. استاد ما آیه ای که در مورد ما و دوستانمان می خواند این بود: « ...إنهم فتیة آمنوا بربهم و زدناهم هدی، و ربطنا علی قلوبهم...» خداوند قلوب مومنین را به هم ربط می دهد.

 

- باید حواسمان باشد که در بعضی کارها باید قربة الی الله ریاء کرد! یعنی اصلا بعضی مناسک و سکنات دینی، رئاء الناس طراحی شده، ولی قربة الی الله! مثل راهپیمایی یا نماز جماعت. یا مثلا اظهار دینداری در زمانی که اسلام نیاز دارد نام دین خدا در ملأ عام زنده شود. این ها دیگر در واقع قربة الی الله است.

 

پ.ن: قبلا حدیثی شنیده بودم، اگر اشتباه نکنم از امام جواد علیه السلام، با این مضمون که هرکسی از ترس ریاء عمل نکرد، بی عمل ماند. مفهوم این حدیث برایم پیچیده بود و نمی توانستم با بحث خلوص جمعش کنم. وقتی داشتم این خلاصه ها را می نوشتم یاد این حدیث افتادم و فهمیدمش، البته احتمالا!

 

التماس دعا- یاعلی

  • سر به هوا!

ر چند جلسه ی گذشته در بحث از اصلاح رابطه با خداوند، بیان کردیم که رابطه اصلاح نمی شود مگر با شناخت خدا و غور در مراتب توحید.

 

- به لطف مباحث بزرگان، فهم و پذیرش توحید ذاتی آسان است.

 

- گفتیم که توحید صفاتی این است که صفات خداوند با هم و با ذات خداوند یکی است. صفات خداوند، هرچند در ظاهر متناقض باشند عین هم اند. بسیار مهم است که در زندگی خود تشخیص دهیم اگر بلایی داریم، عین رحمت خداست. گاهی هم مثل بچه ای می شویم که شیطنت می کند، اما چون پدرش مهربان است، به او چیزی نمی گوید. عاشقی که معشوقش را ناراحت می کند، گاهی فقط التماس این را می کند که معشوق با او صحبت کند. برای او سکوت معشوق عین عذاب است، نه رحمت. خداوند هم همینطور است.وقتی به کسی بلایی نمی دهد و او را در راحتی می گذارد، برعکس آنچه از رحمت خدا ظاهر شده، این عین عذاب اوست.اما مردم برعکس تصور می کنند. اگر این شناخت را پیدا کنیم از خدا، محبتمان هم بیشتر می شود طوری که حتی در جهنم هم عاشقی می کنیم: الهی! إن أخذتنی بجرمی، أخذتک بعفوک. و إن أخذتنی بذنوبی، أخذتک بمغفرتک. و إن أدخلتنی النار، أعلمت اهلها «أنی أحبک»!

 

- اما مرحله ی بعدی، توحید عبادی است. توحید عبادی، نه به این معنا که هر عبادتی مخصوص خدا باشد، بلکه به این معناست که هر کاری برای خدا باشد.خیلی وقت ها ظاهر یک چیز برای خداست، اما در اصل برای دیدن مردم یا حب ذات است.

 

- در روایت داریم که برخی از علما را به محشر می آورند و هنگام مؤاخذه می گویند که تو برای اثبات علم خود به دیگران درس دین داده ای. برخی از شهدا را هم می آورند می گویند تو برای اثبات شجاعت خود کشته شدی نه برای خدا. و هر دو را به جهنم می برند.

 

- اما آن چه قوی تر از رئاء الناس و حتی منشأ آن است، حب ذات است. این که امام خمینی آرزو می کند به جایی برسد که دو رکعت نماز برای خدا بخواند در مقام رهایی از این حب است. و اینکه امیرالمؤمنین علی علیه السلام خود را عبادت کننده ی خدا میداند چون او را شایسته ی عبادت می بیند، و این عبادت را در مقابل عبادت کسانی که دنبال جلب سود و دفع ضرر اند قرار می دهد، هم در مقام رهایی از حب ذات است.

 

- خیلی معروف است که می گویند شهدا برای عشق و حال خودشان رفته اند و به دنبال حوری و... بوده اند و رسیده اند. تصور این ها این است که آدم ها در جنگ می توانند به حوری فکر کنند! حتی کسی که به این نیت هم به جبهه رفته باشد، آنقدر در جنگ سختی می کشد تا نیتش خالص می شود برای خدا. حتی دیگر نمی تواند به رهایی از عذاب و رسیدن به نعمت های بهشتی فکر کند!

 

- پیروی از حق خیلی سخت نیست. آن چه سخت و مهم است جزو السابقون السابقون بودن است. کسانی مثل شهید علم الهدی، اصلا قبل از انقلاب شهید شده بودند! امثال او چون السابقون السابقون بودند، بقیه را به دنبال خود کشیدند. هنر مال آن هایی است که برای جهاد فی سبیل الله از باقی سبقت می گیرند.

  

التماس دعا-یا علی

  • سر به هوا!

-  فکر نکنبد اگر کلاس اخلاق رفتید و عمل نکردید، فایده دارد. در این صورت داریم اذا فسد العالِم، فسد العالَم. 8 جلسه صحبت شد در باره ی رابطه ی دینی مومنین. اگر دیدید 2 مؤمن با هم اختلاف دارند، بجای اینکه آتش روی آتش بریزید، سعی کنید حل کنید رابطه شان را. وگرنه پرده های ضخیم بین ما و خداوند دم به دم بیشتر می شود. به همین دلیل است که داریم العلم هو الحجاب الأکبر.

 

- بعد از 8 جلسه رفتیم سراغ اصلاح رابطه با خداوند، که طبق حدیث، رابطه ی ما با مردم را اصلاح می کند. برای اصلاح رابطه با خدا گفتیم باید فهم خودمان از خدا را، به عنوان ذاتی که باید به رفق و قرب او برسیم، اصلاح کنیم. در مراتب متفاوت توحید دقت کنیم و تشخیص دهیم و تفکر کنیم و سعی کنیم در خود نهادینه کنیم:

 
- در توحید ذاتی که تقریبا هیچکداممان مشکل ندارد.

 
- در توحید صفاتی گفتیم که باید در تشخیص آن صفتی از خداوند که درموردمان تجلی پیدا کرده است،  تلاش و دقت کنیم.

 
- در توحید افعالی گفتیم باید به این درجه برسیم که بدانیم و ببینیم که هرچه در زندگی ما جاری می شود، در علم و قدرت و اراده و فعل خداست. مناجات شعبانیه: و قد جرت مقادیرک علیّ یا سیدی فیما یکون منی الی آخر عمری من سریرتی و علانیتی و بیدک لا بید غیرک زیادتی و نقصی و نفعی و ضری، الهی ان حرمتنی فمن ذالذی یرزقنی؟ و ان خذلتنی فمن ذالذی ینصرنی؟...

 

- وقتی به این مرحله از توحید برسیم، مصیبتی از جانب کفار ببینیم: اشداء علی الکفار. اما وقتی از جانب مؤمنین باشد: رحماء بینهم. به فراز انی سلم لمن سالمکم می رسیم با این چشم ببینیم که باید با کسی که سلم دارد با امام باید سلم داشته باشیم و برعکس. و البته تمام این ها فعل خداست.

 

- آنجایی که انسان پر از نعمت است: فیقول ربی اکرمن! اما وقتی خداوند تنگ می گیرد فیقول ربی اهانن. در حالی که خداوند مبتلا می کند اما خار نمی کند. بنابراین در نعمت ها، خدا را گم می کنیم. به همین دلیل است که شکر بر نعمت ها سخت تر از صبر بر بلایاست. در بلا شما چاره ای جز صبر نداری. اما در نعمت اگر حواست نباشد و شکر خدا نکنی، خدا را گم می کنی و مغرور می شوی. اینکه سبلان می رویم به این دلیل است که جایی می رسد که احساس می کنی ذخیره ای از خودت نداری، آنجا خدا را حتما پیدا می کنی.

 

- ایمان به « کم من ثناءٍ جمیل لستُ اهلا له نشرته» ناشی از توحید افعالی است. بعد از این هم امام می فرماید «عظم بلائی». این ثناء جمیل خودش بلاست. بلایا هم مختلف است. گاهی برای کسی، تن بیمار بلاست، برای کسی تن سالم بلاست. برای بعضی غنا، برای بعضی فقر: و نبلوکم بالخیر و الشر. ما اول انقلاب یادگرفته بودیم هرکس مسؤولین می گرفت می رفتیم و به او تبریک و تسلیت می گفتیم!
 
- اینکه خداوند مبتلا می کند، عین این است که خداوند می خواهد دل ما را خانه تکانی کند. در روایت حتی داریم که اگر خطر عجب برای بندگانم نبود، اجازه نمی دادم بندگانم گناه کنند. ما عین کسی هستیم که بالا می رویم و کمی پایین، دوباره بالاتر می رویم و دوباره کمی پایین. این درجا زدن نیست.خودش پیشرفت است.
 
- خداوند وقتی بلایی می دهد، بعدش می خواهد نعمت بدهد. بلا می دهد تا زمینه اش را ایجاد کنی که نعمت را به تو بدهد.
 
- در دعا داریم که: الهی کیف ادعوک و أنا أنا؟ و کیف اقطع رجائی و أنت أنت؟! ائمه به ما اینطور یاد داده اند تا حسی که به خدا پیدا می کنیم حس یک افسر نگهبان یا یک معلم سخت گیر نباشد. آنقدر از حلم و کرم و غفران و رحمت خدا گفته اند تا محبت پیدا کنیم. البته در جای خود هم از حساب و کتاب خدا گفته اند تا فکر نکنیم که زندگی عبث است و خدا بی حساب و کتاب ما را وارد رضوان خود می کند.
 
- نفس مؤمن اشتهایش زیاد است. هر چه ایمان بالاتر باشد اشتها بیشتر است. گناه اشتهای نفس را کم می کند و دعا را در سینه ها حبس می کند. مؤمن از ثمره ی اشتهایش هم در دنیا برای خدا استفاده می کند. درآمدش را بالا می برد و در راه خدا استفاده می کند. به فکر حکومت جهانی است و زمینه های آن را با اتکاء به قدرت خدا ایجاد می کند، چون اشتهایش زیاد است و به کم قانع نمی شود. نمی گوید من گناهکار نمی توانم و... مگر مجبور است گناه کند که دائم به گناه فکر کند؟! حتی ملاصدرا معتقد است که بهشت را نفس مؤمن آنگونه که اشتها می کند، خلق می کند! همان بهشتی که عرضها عرض السموات و الأرض! نفس مؤمن اینقدر اشتهایش زیاد است!
 
التماس دعا-یاعلی

  • سر به هوا!

با سلام؛

خلاصه ی قسمت هایی از فهم بنده از این جلسه:

- وقتی خداوند اصلاح رابطه با مردم را، درصورت اصلاح رابطه با خودش، متکفل شده است، پیروزی قطعی است. نباید در این شک کرد: یدالله فوق ایدیهم.

 

- رابطه با خداوند، نه از روی جبر و باکراهت، بلکه لذت بخش و زیباست.

 

- بیان شد که طبق صفات افعالی، فعل از آن خداست. خدا هم سبب ساز است و هم سبب سوز. اما باید توجه داشت که این مسأله چیزی از مسؤولیت ما کم نمی کند. زیرا دعا و خواست و اراده از ماست، فعل از خداست.

 

- مکاتب مختلفی در مورد مسأله ی مهم و سخت «شرور» بحث کرده اند. در هر مکتبی هم جواب هایی داده اند.اما در اسلام به هیچ نحو نمی توان قائل به ثنویت شد. در فلسفه ی اسلامی این بحث جواب هایی دارد.

 

- نگاهی که یک مؤمن می تواند به مسأله ی شرور داشته باشد این است که این ها شر نیستند برای او، بلکه برای افزایش ایمان او هستند. مؤمن ممکن است بداند که دنیا جای دل بستن نیست، اما با بلایایی که برایش ایجاد می شود، یقین پیدا می کند که دنیا لیاقت او را ندارد و نباید به آن دل بست. این بلایا کم کم باعث می شود او از دنیا دل بکند. حتی مصائبی که برای انسان کامل ایجاد می شود، باعث ترفیع درجه ی اوست.

 

- شهید علم الهدی نامه ای از امیرالمؤمنین را که برای امام حسن علیه السلام نوشته بودند برای ما می خواندند: إنما خُلقتَ للآخرة، لا للدنیا، و للمماة، لا للحیاة، و للفناء، لا للبقاء... امیر المومنین اشاره می کنند که دنیا پلی است که از طریق آن باید به سمت پروردگار سفر کنیم.

 

- خداوند دل مؤمن را برای خودش می خواهد. هرآنچه آن را بخواهد از خدا بگیرد، خداوند مانع می شود.

 

- ما معمولا حاضر نیستیم بخاطر خدا به خودمان و اطرافیانمان سختی بدهیم و مثلا برای دین زیر بار قرض برویم یا محل زندگیمان را به جایی که سخت است، اما لازم، ببریم. در دنیا سنگین شده ایم. نمی توانیم مثل امام حسین(ع) دست زن و فرزند را بگیریم و بخاطر خدا مهاجرت کنیم. در تربیت فرزندمان هم همینطوریم. به بچه ها سختی نمی دهیم و هروقت هرچه می خواهند برآورده می کنیم. آن ها هم قد می کشند اما بزرگ نمی شوند؛ در حالی که ربوبیت خدا برعکس است: سختی می دهد تا بزرگ شویم. حضرت زینب اگر در تربیتش سختی نمی کشید، در کربلا هم نمی توانست آن همه سختی را تحمل کند.

 

التماس دعا- یاعلی

 

  • سر به هوا!
خلاصه ی فهمیدن ها و نفهمیدن های بنده از این جلسه:
 

- در جلسات قبل بیان شد که تا رابطه ی انسان با خدا اصلاح نشود، عداوت ها و بغض ها جای خود را دارند و از بین نمی روند. ضمنا بیان شد که برای اصلاح باید اعتقاد به توحید پیدا کرد.

 

- اعتقاد به توحید ذاتی راحت است و حتی توحید صفاتی هم از توحید افعالی و عبادی راحتتر است. برای این دو نوع آخر باید عمر گذاشت.

 

- اشعریون با پذیرش توحید افعالی، اختیار را رد کردند، و معتزله با پذیرش اختیار، توحید افعالی را. اما شیعه که دید هیچ یک را نمی توان رد کرد، متحیر شد و خدمت اهل بیت رسید و جمله ی معروف «لا جبر و لا تفویض، بل امر بین الامرین» را در پاسخ شنید. اجمالا فهمید که چیزی بین این دوست اما برای فهم تفصیلی، قرن ها سر همین جمله بحث شده است.فلاسفه در توضیح این جمله، بحث اراده ی طولی را مطرح می کنند و بیان می کنند که چون اراده ی ما در طول اراده ی خداست، نه تنافی با اختیار هست و نه با توحید افعالی. علی کل حال بحث بر سر تفسیر این جمله بسیار است.

 

- زمانی رابطه مان با خدا اصلاح می شود که بفهمیم و بدانیم و «ببینیم»(مثل ابوسعید ابوالخیر در مقابل ابن سینا) که هر فعلی فعل خداست. اما متاسفانه اینطور نیستیم.ما معمولا تصور نمی کنیم که در مورد ما ممکن است خلاف اتفاقی که در فیزیک تایید شده(مثل اینکه چاقو گلوی اسماعیل را نبرید یا آتش بر ابراهیم سرد و سلام شد که حکم معجزه هم نداشتند) برایمان بیفتد. اگر چنین شود چون حواسمان به خدا نیست، تعجب می کنیم! در حالی که این عادت خداست که مومنین را نجات دهد و یاری کند. حتما که نباید آن اتفاق در چارچوب قوانین فیزیکی باشد! عالم قوانین دیگری هم دارد.

 

- وقتی انسان به سمت خدا حرکت کند، از این دست اتفاقات زیاد می بیند. نمونه ی بارز اینها، نحوه ی رسیدن روزی است(مثل داستان داوود(ع) که دید پرنده روزی مورچه ای که زیر آب و درون چوبی گیر کرده بود را به دهان قورباغه می دهد و قورباغه آن را برای مورچه می برد). روزی هم لزوما مادی نیست. مثلا نحوه ی رسیدن به یک استاد خوب، که ممکن است بسیار عجیب هم باشد، روزی انسان است و فعل خداست، هرچند از طرق مادی که به نظرمان اتفاقی کنار هم قرار گرفته اند رخ دهد. ما این ها را برحسب اتفاق می گذاریم اما خداوند این حادثه ها را به هم چفت کرده است.

 

- طبق توحید افعالی، اتفاقات و انسان ها ول نیستند، در حالی که در مکاتب دیگر اینطور است. توحید افعالی یعنی اینکه تو بفهمی که هر اتفاقی که می افتد، حتی به دست دشمن تو، فعل خداست. منتها تو باید از این اتفاقات رمزگشایی کنی و ببینی هرکدام در کجای زندگی تو و هستی جایگاه دارند؟ این را با مرور زمان، وقتی مثلا موفقیت بزرگی دست پیدا می کنی، می فهمی که هر مشکلی و هر خوشی ای برای چه در زندگی ات قرار گرفته بود.(استاد درمورد خودشان مثال زدند که جایگاه و اهمیت تمام اتفاقات زندگیشان را وقتی فهمیدند که دکترین ظهور را نوشتند.) این وقت است که روحت آرام می گیرد و می بینی که ول نیستی.

 

- اگر در زندگی ات چیزی را پیدا کردی که توانستی بخاطر آن ناراحت باشی و به خدا گله کنی که چرا این طور شد، یعنی در توحید افعالی مشکل داری.

 

- چون با رسیدن به توحید افعالی، هر اتفاقی را منصوب به خواست خدا می کنی و می دانی که این اتفاق برایت لازم بوده تا پله شود و تو به جایی برسی، از انسان ها ناراحت نمی شوی، هرچند خطاکار باشند.

 

- کربلا جلوه ی خالص توحید است. خداوند بر این همه مصیبت راضی بود بنابراین امام(ع) فرمود: «الهی!رضاً برضاک». هرچند این رضایت الهی در آن بلایای عظیم و مصیبت های اسیری آل الله بود. عزاداری بر واقعه ی کربلا، چون برای پاسداشت این توحید است، حتی زمانی که امام حسین(ع) رجعت می کنند هم رخ می دهد.

 

التماس دعا-یاعلی

  • سر به هوا!

خدمت شما، خلاصه ی فهم بنده از این جلسه که ادامه ی بحث اصلاح رابطه با خداست:

 

- شعار انجمن حجتیه این بود که « منتظر مصلح، خود باید صالح باشد. » اما درست این است که «منتظر مصلح خود باید صالح مصلح باشد.» زیرا شخص تا روحیه ی اصلاح نداشته باشد،حتی خودش هم نمی تواند صالح باشد.

 

- آیا می توان وجودی را که از او شناختی نداریم عبادت کرد؟ جواب منفی است.اما آیا با این فهم محدودمان می توانیم خدا را بشناسیم؟علم ما به کنه ذات خداوند که امکان ندارد. اما علم به اسماء چطور؟ در این زمینه اختلاف نظر هست. به اجمال آن چه صحیح است این است که نمی توان گفت که هیچ چیز نمی فهمیم، هر چند که «الله أکبر عمّا یوصف». اگر هیچ چیز از کمالات و اسماء خدا نمی فهمیدیم، محبتی پیش نمی آمد. این که در نماز این قدر الله اکبر داریم، نفی حمدهای پیشین است که در نماز انجام می دهیم، البته خود حمد ها اثباتی است. این به این معناست که صفتی را می فهمیم و بعد می گوییم که خدا بالاتر است. خداوند لاحد است و لاحد هم واحد است.

 

- کسی که می خواهد رابطه اش را با خدا اصلاح کند، در توحید باید بسیار مطالعه و تفکر کند. توحید هم سه قسم است که توحید ذاتی از همه آسان تر است، بعد توحید صفاتی و در آخر توحید افعالی که از همه سختتر است.

 

- برای رسیدن به توحید صفاتی باید به این درک برسیم که صفات خداوند از هم و از ذاتش جدا نیستند. برای این اول باید تجلی صفات الهی را تشخیص داد.

 

- اکثریت فکر می کنند اگر زندگی خیلی گرم و نرم باشد و بلا کم باشد یعنی خداوند با صفت رحمانی اش بر شخص تجلی کرده است. کسی که مرتکب حرام نمی شود و زندگی اش هم خوب است را گمان می کنیم که خیلی مومن است و کارش خیلی درست است(نگاه فقهی داریم). مگر تمام کسانی که با امام حسین علیه السلام نیامدند، اهل حرام بودند؟ خیر، اما اهل قیام لله نبودند. مکرر روایت داریم که کسی که بلایش کم باشد کارش و ایمانش مشکل دارد.

 

- اگر هر روز دقت کنیم که خداوند با کدام اسمش بر ما تجلی کرده، شناخت و رفاقتمان نسبت به خدا بیشتر می شود. البته این فهم از صفات حالت خوف و رجاء دارد چون هیچوقت نمی توانیم مطمئن شویم که مثلا اینکه حاجتمان برآورده شده، تجلی اسم کریم است یا اسم قهار خدا؟ و بالعکس. از هر واقعه ای دو تلقی می توان داشت.

 

- توحید افعالی این است که هر فعلی، فعل خداست.نسبت دادن افعال طبیعت به خداوند راحت است، اما جایی که بحث افعال انسان است، این نسبت دادن غامض به نظر می رسد. ما مثل یهود نیستیم که ید الله را مغلولة بدانیم یا مثل برخی اهل تسنن که خداوند را فقط خالق بدانیم(کل یوم هو فی شأن) یا مثل برخی دیگر که قائل به جبر باشیم. این که در دعای کمیل داریم« لا یملک الا الدعا، إنک فعّال لما تشاء » یعنی اینکه انسان فقط دعا دارد، خواست دارد، اما فعل مال خداست.

 

- شما اگر حوادث یک روز خود را بررسی کنید،گاهی می توانید برای یک اتفاق ساده، چندین حلقه ی متصل به آن حادثه را بشمارید و از خیلی ها هم خبر ندارید. میلیاردها حادثه در هر لحظه در حال رخ دادن است که به طور زنجیره وار به هم متصل است و این ها را خداوند گم نمی کند.

 

التماس دعا-یاعلی

  • سر به هوا!

خلاصه ی فهم بنده از این جلسه تقدیم می شود:

- در ابتدای سوره ی بقره، انسان ها به سه دسته تقسیم می شوند: متقین، کفار، منافقین. علامه طباطبائی معتقد است که مؤمنین همان متقین اند و در واقع رابطه ی ایمان و تقوا رابطه ی تساوی است.

 

- یکی از شیرین ترین داستان های قرآن، داستان آفرینش انسان و پس از آن است. بعد از تناول از شجره ی ممنوعه خداوند می فرماید: «ما» گفتیم(ما گفتن خدا از سر تعارف نیست، دلیل دارد) هبوط یابید، بعضی از شما برای بعضی دیگر دشمنید و در زمین برایتان محل استقرار و متاع است تا «حین». انسان ها معمولا در زمین استقرار پیدا می کنند و دلشان خوش می شود، ما هم همینطور هستیم حال آنکه داریم دنیا زندان مؤمن است. آیا ما واقعا این زندان بودن را حس می کنیم؟! همچنین به متاع دنیا دل می بندیم و خیلی وقت ها سر همین متاع دنیوی اختلافات ایجاد می شود. کسی که به عنوان مثال می بیند روی ماشینش خط افتاده و بسیار ناراحت می شود، میگوید ارزش ماشینم کم شد! خیال هم می کند این مال را از خودش دارد!

 

- عداوت مطرح شده بین انسان ها تا زمان ظهور حضرت حجت(عج) و برپایی حکومتشان، برقرار است. گاهی این عداوت ها بین مومنین است که در اینجا اختلاف را از گناهان کبیره شمرده اند و گاهی بین مومنین و کفار است که ریشه ای و دائمی است.

 

- پیامبر صلی الله علیه و آله قبل از اینکه به مدینه بروند، مصعب ابن عمیر را به مدینه می فرستند تا شرایط و دل ها را برای پذیرش اسلام آماده کند. او یک توصیه از حضرت می خواهد و ایشان می فرماید: یسّر و لا تعسّر، بشّر و لا تنفّر. (آسان گیری و خوشرویی از شرایط مهم است که مؤمنین باید داشته باشند. نه اینکه سر هر مسآله ای اختلاف کنند.) بعد از ایجاد حکومت خود، زمینه ی برادری را بین مؤمنین، حول وجود امیرالمؤمنین(ع)، ایجاد می کنند که با هم جفت شوند تا عداوت ناشی از هبوط بینشان ایجاد نشود.

 

- حال وقتی عداوتی بین تو و دیگران ایجاد می شود، و می خواهی آن را اصلاح کنی، از کجا باید شروع کنی؟ قاعدتا وقتی بین دو نفر اختلاف است، تا زمانی که هرکدام انتظار حرکت از طرف مقابل را دارد، اختلاف حل نمی شود. پس باید اصلاح را از خودت شروع کنی و نباید منتظر تغییر در دیگری باشی. اما گاهی ممکن است تو هرچه در توان داشته ای انجام داده باشی ولی باز هم اصلاح نشود. اینجا چطور؟! امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه می فرماید کسی که رابطه ی خودش را با خدا اصلاج کند، خداوند رابطه ی او را با مردم اصلاح می کند. بنابراین منشأ اختلاف با مردم این است که رابطه مان با خدا اصلاح نیست. کاغذ بردار و بنویس کجای رابطه ات با خدا مشکل دارد؟

 

- ما حتی خیلی وقت ها به خدا شک داریم. خدا را واقعا به عنوان غفور، رحیم، قابل التوب و... قبول نداریم و به همین دلیل توکل نمی کنیم( و من یتوکل علی الله فهو حسبه؛ الیس الله بکاف عبده؟!). وقتی در جوشن کبیر می خوانیم یا حبیب الباکین و اشک می ریزیم، وقتی می خوانیم یا حبیب التوابین و توبه می کنیم، بعد از آن حق نداریم به خدا اعتماد نکنیم در اینکه خدا دوستمان دارد و توبه و اشکمان را پذیرفته است. حق نداریم به خدا سوءظن داشته باشیم. اسمش را بگذارید ساده لوحی و ساده لوح باشید. خدا ساده لوح ها را دوست دارد! مثل فرد ساده ای که وارد حوزه ی علمیه شد و دیگران می خواستند او را اذیت کنند، گفتند باید بسم الله بگویی و از روی آب رد شوی، او هم چون ساده بود، باور کرد، بسم الله گفت و واقعا هم رد شد!

 

التماس دعا-یاعلی

  • سر به هوا!

مقدمه:

انسان ها از یک حیث چند دسته اند:

       1) عده ای خودشان را از سر زبان مردم جمع کرده اند و از خودشان چیزی ندارند. هر کاری می خواهند بکند، دم به دم نگاه می کنند بقیه چطور نظر می دهند تا متناسب با رفتار دیگران خود را بسازند.این ها یا از خودشان چیزی ندارند یا از خودشان مأیوس شده اند که چنین اند. این آدم ها هیچ وقت به سکون نمی رسند. چون حرف مردم هم یکی نیست. (داستان ملانصر الدین و پسرش و خرشان) اگر شانس بیاوریم عرف، عرف صالحین است وگرنه خیلی وقت ها شرع و عرف یا دو عرف با هم در تقابلند.چنین کسانی که خودشان را سر زبان مردم می چینند و تنظیم می کنند هیچ وقت به امر واحد نمی رسند. این ها در حل مشکلات و سختی ها همه اش چشمشان به دیگران است.این دسته از آدم ها از دنیا به خودشان می رسند.

2) دسته ی دوم انسان های «خود ساخته» اند. اینها عظمت دارند و خیلی وقت ها برخلاف جریان آب شنا می کنند. این ها نه فقط مقاومت می کنند در برابر سختی ها، که به استقبال سختی ها می روند.این دسته از درون می جوشند و اشکال ها را به دیگری برنمی گردانند و از خودشان می بینند، سهم خودشان را در مشکلات می بینند؛ به خودشان نگاه می کنند که از عهده ی خودشان چه کاری برمی آید؟به توانمندی های خودشان در جذب منافع توجه می کنند. این ها از درون خوشان به دنیا نگاه می کنند

3) این دسته «خدا ساخته» اند. پیامبر فرمود «أدبنی ربی». این دسته نگاه می کنند ببینند خدا به چه چیز راضی است و چه می خواهد؟ منطق امام حسین علیه السلام این است که خدا دوست دارد مرا کشته و خانواده ام را اسیر ببیند. این ها با دید خداوند به دنیا نگاه می کنند.

ذی المقدمه:

رفتار انسان ها با توجه به مقدمه به سه دسته تقسیم می شود:

 

      1) در روایات داریم که ببینی دوست داری با تو چه رفتاری شود همین رفتار را با دیگران بکنی. این مبنای اصول اخلاقی کانت هم هست. اما این کف نحوه ی رفتار با دیگران است و کاملا منطقی هم هست. معمولا آدم های دیگر در این مواقع می گویند که من هم اگر جای تو بودم همین کار را میکردم.


     2) نحوه ی دیگر رفتار این است که ببینی کَرَمت چه می گوید؟ نه میلت! هر چقدر خوبی و بزرگواری، همانطور خوب و بزرگوارانه رفتار کن. بقیه به این ها همه اش می گویند من اگر جای تو بودم اصلا این کار را نمی کردم! چون حد وجودی خودشان کم است. (حتی به قتال در دین این نگاه هست که قتال برای کفار رحمت و از سر کرامت است تا عذاب آخرتشان کمتر شود(.

 

     3) حد دیگر رفتار با دیگران این است که نگاه کنیم ببینیم خدا از ما چه می خواهد. این خیلی سخت می شود. این جا السابقون السابقون لازم است و هر کسی این دید را نمی تواند پیدا کند. دو طرف اگر چنین نگاه کنند نه تنها حدود پایین رفتار برایشان راحت تر است، بلکه در اصلاح سبقت می گیرند. اینجا شیطان خیلی زود جولان می دهد که شخص مقابل پررو می شود. جالب این است که خدا در مورد حقوق خودش می گوید آسان بگیرید اما در مورد حقوق دیگران باید سخت بگیریم، در حالی که خدا به ما هرگز طلبی ندارد. اوایل اگر چنین ملاکی در رفتار با دیگران بگیریم، سخت است. اما بعد مدتی آسان می شود. 

التماس دعا-یا علی

  • سر به هوا!

خلاصه ی فهم بنده از جلسه نهم اخلاق تقدیم شما دوستان:

 

- علت دو نوع است: فاعلی و فابلی. تاثیر کلاس اخلاق گاهی به علت فاعلی برمی گردد گاهی به علت قابلی. علت فاعلی اگر قوی باشد،وابسنگی عمل به علت قابلی کمتر خواهد شد.اینکه علت قابلی شخص چگونه باشد هم بسته به عوامل متعددی مثل تربیت و وراثت و... است که الآن خارج بحث ماست. شخصیت انسان ها یا همان علت های قابلی، از جهات گوناگون دسته بندی های مختلف می شود که به برخی از آن ها اشاره می کنیم.

 

- آدم ها یا رهبرند یا رهرو. شخصیت رهبر برای حرکت و اقدام، منتظر دیگران نمی مانند. این ها از درون می جوشند و خلاقیت دارند. اما شخصیت رهرو همیشه منتظر اقدام دیگران هستند تا حرکت کنند، از خود خلاقیت هم ندارند.در کلاس اخلاق اگر شخص رهبر باشد،سریع اقدام می کند ولی رهرو منتظر می ماند ببیند دیگران عمل می کنند یا نه؟ «قیام لله، مثنی و فرادی» برای شخصیت رهبر است اما «یدخلون فی دین الله افواجا» مربوط به شخصیت رهرو است. شخصیت رهبر قابلیت تکثر دارد و می خواهد عین خودش باز تولید کند؛ اما شخصیت رهرو خودش است و خودش.

 

- دسته بندی دیگر این است که برخی خوش بین هستند، برخی بدبین. شخص بدبین مثل مگس است که روی کثافت می نشیند، حتی اگر در گلستان باشد دنبال کثیفی می گردد. شخص خوش بین مثل زنبور عسل است که روی گل می نشیند، هرچند کم باشد. خوش بینی و بدبینی های آدم ها مثلا در جلسات آسیب شناسی تشکلات مشخص می شود. حضرت آقا همیشه در همه ی زمان ها و دولت ها سعی می کند به مردم یاد دهد که خوبی ها را چگونه ببینند. دیدن خوبی ها هنر می خواهد.

 

- بعضی ها نگاهشان به مسائل فقهی(جزئی و موضعی) است ولی بعضی ها نگاه کلامی و اعتقادی(در طول مسیر و کلی) دارند. بعضی ها عجول و هول اند ولی بعضی ها صبورند. بعضی ها خیلی شکاکند و دل دل می کنند تا زمان از بین می رود برای تصمیم گیری. این ها خیلی به استخاره رو می آورند(توضیح درمورد استخاره در پ.ن). اما بعضی ها قدرت تصمیم گیری شان بالاست.

 

- دسته بندی خیلی مهم: بعضی ها اهل اصلاحند، بعضی ها اهل إفسادند. اهل اصلاح وقتی مشکلی پیدا می کنند دنبال حل آن هستند نه جار زدن آن و بردن آبروی افراد. اهل افساد از اینکه مشکلی ببینند خوشحال می شوند و جار می زنند که فلان شخص فلان مشکل را دارد. مثلا پدر و مادری که از شکست فرزند دیگران خوشحال می شوند و همه جا جار می زنند که فرزند فلانی کنکور قبول نشد و... اهل افسادند. این آدم ها از این کار خودشان هم لذت می برند و البته ممکن است توجیهات زیادی هم بیاورند. مثلا وقتی مشکلی در جایی می بینند آن مشکلات را زیاد می گویند. درست هم می گویند ها! اما با این درست گفتن هاشان آدم را دق می دهند! به دنبال حل آن هم نیستند. آبروی کانون های ایمانی و مؤمنینی که ایمان خیلی ها به آن ها وابسته است را بخاطر یک گناه یا اشتباه می برند به اسم نهی از منکر یا برائت از گناه.

 

- وقتی انقلاب شد، اهل اصلاح و افساد زیاد بودند و آدم های بی خاصیت که شرایط برایشان فرق نمی کند کمتر بودند. اما وقتی انقلاب تبدیل به نظام شد، به مرور زمان روحیه ی انقلابی کمتر شد و اهل اصلاح و افساد کمتر و آدم های بی خاصیت بیشتر. نظام اگر روحیه ی انقلابی نداشته باشد بعد مدتی می میرد. کاری که باید بکنیم این است که روحیه ی انقلابی را زنده نگه داریم تا نظام زنده بماند.

 

- خیلی از این دسته بندی ها را نباید به طور مطلق داشته باشیم.مثلا در نهج البلاغه داریم که وقتی اوضاع بد شد باید سوء ظن داشته باشید نه حسن ظن. اما در بین مؤمنین: علیکم بحُسن الظن. یا گاهی باید فقهی و ریز نگاه کرد و گاهی کلامی و کلی.

 

- این دسته بندی ها ناشی از ملکات اخلاقی است و در بهشت و جهنم ملکات ظهور پیدا می کند.اگر صرفا سعی کنیم اعمالمان را درست کنیم مَثَل آن روایتی می شود که سعدی می گوید: مردی انبار گندمی داشته که در آن موشی افتاده بوده.درب های انبار را می بندد تا موش بمیرد. بعد از ماه ها درب را باز می کند و می بیند که گندم ها را خورده. ملکه ی اخلاقی بد مثل آن موش است که به جانمان می افتد اگر صرفا در ها را ببندیم و کار دیگر نکنیم. باید با مراقبه و مشارطه و محاسبه به جان این ملکات بیفتیم و خوب هایشان را زیاد کنیم و بدهایشان را از بین ببریم.

 

- توکل انسان ناشی از فقر است. انسان های فقیر توکل بیشتری دارند چون چاره ای غیر از توکل ندارند، اما اغنیا خیالشان به جیبشان تخت است و توکل نمی کنند. برای توکل کردن باید به «انتم الفقراء الی الله» رسید، چه پولدار باشی چه ندار.

 

پ.ن: استخاره مشورت با خداست.خداوند استاندارد هایش با ما فرق دارد. اگر خیر بیاید ممکن است این خیر به کام و شیرین نباشد: عسی أن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم. مثلا برای ازدواج فوری استخاره می کند و خیر می آید. از کجا معلوم؟ شاید خدا می گوید که من می دانم که این همسر با این اخلاق بدش تو را آدم می کند! این خیر توست. نباید این برداشت را بکنیم که خیر است یعنی شیرین است.

 

التماس دعا-یاعلی

  • سر به هوا!

خلاصه ی این جلسه، که به تکمیل و جمع بندی جلسات گذشته طی شد، خدمتتان تقدیم می شود:

 

- در گذشته اشاره ای به حق الناس شد و اشاره به حق برادر دینی بر ما. این هر دو بسیار حساس و مهمند اما با هم فرق دارند. شما در برابر انسان های عادی وقتی اشتباهی می کنید باید رضایت طرف مقابل را جلب کنید اما در مقابل برادر دینی باید حتی اگر لازم است گناه ناکرده را به گردن بگیرید تا اختلافی ایجاد نشود. در مقابل برادر دینی باید همیشه بدهکار باشید(روایت در پ.ن).

 

- انسان ها وقتی یک آدم مهم و معروف می بینند شخصیت خودشان را خُرد می کنند، تواضع به خرج می دهند و از او تعریف و تمجید می کنند. در مورد برادر دینی شان چطور؟آیا تواضع دارند و از او تعریف می کنند؟ طبق روایت یکی از نشانه های تکبر این است که زبان در تمجید برادر مومن قفل می شود. اگر تواضع کنیم ایمانمان تازه می شود. درست است که داریم « مدح المؤمن، ذبح المؤمن » اما این وقتی است که مدح در مقابل خودش باشد، نه پشت سرش. امام(ره) در تفسیر الحمدلله رب العالمین می فرماید هر حمدی بر می گردد به خداوند. اگر اینطور به قضیه نگاه کنیم چرا همدیگر را مدح نکنیم؟

 

- خصوصیت جمع مؤمنین باید این باشد که وقتی کسی می بیند احساس کند که جمع زنده است. مؤمن وقتی وارد می شود، باید از خوشرویی و نشاط او مشخص شود که او وارد شده است. نباید آشغال هایی که دیگران بر سرمان ریخته اند یا در شهر با خود جمع کرده ایم، وارد جمع مؤمنین کنیم و بر سرشان بریزیم.

 

- الآن متاسفانه بهترین حالت روابط بین مؤمنین این شده که اختلاف ندارند چون همدیگر را کم می بینند!

 

- یکی از بزرگترین موانع رشد این است که به خودمان این دید را نداریم که می توانیم آنچنان باشیم که خدا از ما انتظار دارد. اگر تصور کنیم جمعمان مثلا جمع شهداست( هرچند شهدا کف آن چیزی است که باید باشیم )، دیگر درحق هم بدی کردن و محبت نداشتن سخت می شود. اگر از شهدا می گوییم باید سعی کنیم خصوصیاتشان را در خودمان ایجاد کنیم. نه اینکه آن ها را سقف قرار دهیم و تعریف از آن ها را به منزله ی پوششی بر نقص هایمان بگیریم.

 

- اگر در اثر کلاس ها شما مثلا شما بروی با دسته ی گل خدمت کسی که از تو بریده است و حلالیت بگیری(هرچند مقصر نبودی) یعنی کلاس ها فایده داشته. کلاس اخلاق وقتی مؤثر می شود که روح لطافت داشته باشد وگرنه نمی کشد به این مباحث.

 

پ.ن: قبلا استاد به این روایت اشاره کرده بودند که معصوم(قریب به این مضامین) می فرماید اگر اختلافی بین دو شیعه پیش آمد باید عذرخواهی کنند،چه ظالم باشند، چه مظلوم. سوال می شود که چرا مظلوم باید عذرخواهی کند؟ جواب قریب به این مضمون است که ما از شیعه ی خود چنین انتظار داریم.

 

التماس دعا-یاعلی

  • سر به هوا!

      -گفتیم کلاس اخلاق برای زنده نگهداشتن ایمان است. در مقابل سختی های آخرت ، اصلا سخت نیست و اتفاقا لازم هم هست هفته ای یک بار هم که شده، به جلسه ای که در آن ایمانمان تازه می شود برویم.

 

      -گفتیم بیشترین جایی که ایمان در خطر می افتد، در موضع حق الناس است که شخص ذی حق، مثل خدا کریم و غفار و ستار نیست.

 

      -وقتی روابط حاکم بر جامعه، روابط غیر ایمانی است، اگر مؤمنین بین خود رابطه ی ایمانی برقرار کنند، نمود بیرونی آن منفی است. مثلا یکی از چیزهایی که باعث می شود سایرین فکر خوبی نکنند، این است که از جمع آن مؤمنین، بوی اختلاف به مشام کسی نمی رسد. نه تنها کسی از آن ها اختلاف کلی نمی بیند، حتی اگر دونفر اختلاف کنند، معمولا نفر سوم متوجه اختلافشان نمی شود.

 

      -علی الخصوص از تشکل های دینی که امام دارند ، اگر اختلافی به گوش نرسد، بقیه فکر می کنند این ها مثلا رابطه ی مرید و مرادی دارند و فکری از خودشان ندارند. چون قاعدتا(!) کسی که فکر می کند و از خودش ایده دارد حتما باید غیبت کند! حتی جمع مومنین را ترک کند تا به همه ثابت کند هم معرفت دارد به مشکلات، هم اینکه به شخصی که مشکل دارد، بی محبت است. در حالی که استانداردهای روابط ایمانی متفاوت است.

 

      -بسیاری از اختلاف ها بین کسانی که رابطه ی ایمانی بینشان نیست، ریشه در حسد دارد. وقتی شخص می بیند که عده ای از نسبت به شخصی ادب و تواضع و محبت و تبعیت دارند، حسادت می کند.

 

     -در رابطه ی ایمانی یکی چون مقید به دین اند و غیبت و عیب جویی نمی کنند، دیگر به دلیل محبت شدید و رابطه ی ولایی بین آن ها(بعضهم اولیاء بعض) اختلافات ظهور نمی کند.اگر با امام (به معنای عام)و ولی خود (یا اولیاء خود) اختلاف نظر داشته باشند،حتی اگر در خلوت بیان کنند، در جلوت و در عمل، به اختلاف دامن نمی زنند(از آثار ولایت، تبعیت است). چه برسد به اینکه بخواهند غیبت و عیب جویی کنند.

 

      -اینکه از جمع مؤمنین اختلافی ظهور نمی کند، اصلا به این معنی نیست که مؤمنین از خودشان فهم و فکر و علم ندارند. برخلاف برخی از بزرگان، تا به حال کسی ندیده است که حضرت آقا با امام (ره) اختلاف کند. اتفاقا یکی از نقدهای بیگانگان درمورد حضرت آقا این است که ایشان قبل از فوت امام، شخصیت مهمی نبودند! این نقد به این دلیل است که استاندارد عمومی این است که اگر کسی مهم باشد و از خودش فهم و فکر داشته باشد باید بالاخره در جایی با دیگران اختلاف کند!

 

      -روایت داریم « أحذروا من صولة الکریم». نبیاد فکر کنیم کریم چون اعتراضی نمی کند، چیزی نمی فهمد و فکر نمی کند. چون مقید به قیود ایمانی است چیزی نمی گوید. درست مانند شیری که در قفس است و دیگران از بیرون قفس برای او شکلک در می آورند. فکر نکنید به این معناست که قدرت حمله ندارد.چون در قفس است کاری نمی کند.

 

      -در توصیف یاران امام زمان(عج) داریم که در مقابل امامشان مثل کنیز هستند. نفرموده اند غلام! البته هم غلام و هم کنیز مطیع مولایند، تنها فرقشان این است که کنیز در مقابل مولا صدایش هم در نمی آید. اما این اصلا به این معنی نیست که یاران ایشان فهم ندارند.

 

      -خیلی ها فکر می کنند اگر علم زیاد شد، نیاز به نبوت و ولایت کم می شود. اما چون در حالت عادی، با زیاد شدن علم،اختلاف بیشتر می شود، نیاز به ولی بیشتر می شود(اتفاقا مولوی هم به این اشاره می کند). مومنین مثل دانه های تسبیح می مانند. اگر نخ تسبیح گره نداشته باشد از هم جدا می شوند. ولایت مثل گره ی نخ تسبیح است که این دانه ها را یک جا نگه می دارد.

 

      -یکی از مشکلاتی که تشکلات دینی دچار آن هستند، این است که به اسم آسیب شناسی، دچار انواع غیبت ها و بی حرمتی ها و عیب جویی ها می شوند.

 

      -مؤمن باید قبرستانی در دلش ایجاد کند تا چیزهایی را در آن خاک کند و سال به سال هم سر آن قبرها نرود.یکی از چیزهایی که باید دفن کند عیوب برادران مومنش است. تا این قبرستان را در دل خودش ایجاد نکند، حتی خود قبرستان رفتن هم به دردش نمی خورد!

 

      -ملاصدرا درمورد شهید با آیه ی «إنه علی کل شیء شهید» بحث می کند و ضمیر «ه» را صرفا مختص خدا نمی داند. آیه های دیگری هم هست که ضمیر سوم شخص دارد و مفسرین آن را مثلا متوجه امام زمان(عج) می دانند. مثل آیه ی 7 سوره ی مجادله که می فرماید« ما یکون من نجوی ثالثة إلا و هو رابعهم، ولا خامسة إلا هو سادسهم، و لاأدنی من ذلک و لا أکثر إلا هو معهم أینما کانوا...».

      التماس دعا-یاعلی

  • سر به هوا!