رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

همه عمر بر ندارم، سر از این خمار مستی ..... که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

همه عمر بر ندارم، سر از این خمار مستی ..... که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

درباره ی وبلاگ
رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

خدایا!
هرچه گرفتی، بگیر، اما ایمانم را نه...

به امید دیدار در بهشت...

شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۵۰ ق.ظ

در حال حاضر، فنچول و فینگیل(دو تا بچه های من که البته فنچ اند) در حال جوجه کشی برای سری سوم بچه هاشون هستن.

سری اول که چهارتا بچه بودن، شامل یه دختر خیلی خوشگل به اسم فرشته کوچولو (ولی شَل) و سه تا پسر بامزه که به لطف خواهر و برادرم یکیشون مُرد.

سری دوم که پنج تا بودن، شامل سه تا دختر (که یکیشون تماما سفیده و اسمش سفید برفیه) و دو تا پسر.

و سری سوم که نمی دونم چندتان و چی اند.

 

چند وقت پیش بخاطر اینکه سر و صدا و کثیف کاری شون اذیتم می کرد، بچه های سری اول رو (این اصطلاح بچه های سری اول و دوم و... از هاله است!) فرستادم خونه ی مادرم و بچه های سری دوم رو نگه داشتم. اما مادرمینا نمی تونن بیشتر از این اونا رو نگه دارن چون خواهر و برادرم خیلی اذیت می کنن و فنچ ها هم کثیف کاری و سر وصدا دارن. توی این مدت هم خودم به بچه های سری دوم رسیدگی کردم و علی رغم تمایلم، شرایط لونه درست کردن مجدد رو برای فنچول و فینگیل فراهم کردم چون دیدم دارم ظلم می کنم که در مقابل غریزه ی قوی این ها برای تولید مثل می ایستم.

 هنوزم گاهی می شینم نگاهشون می کنم و از کارهای بامزه شون لذت می برم و مثل بچه ی آدم تر و خشکشون می کنم. از دیدن خنگ بازی ها و باهوش بازی هاشون ذوق می کنم و از دیدن ضعیف بودن اما در عین حال کامل بودنشون قند تو دلم آب میشه و قربون صدقه شون می رم. وقتی ناراحت میشم دعواشون می کنم و وقتی وارد خونه میشم بشون سلام میدم و باشون حرف می زنم. از دیدن مراحل رشدشون هم که تکراریه، اما جالب، هیجان زده می شم و تلفن رو بر می دارم و برای مادرم تعریف می کنم! شب ها سعی می کنم روشنایی توی سالن رو کم کنم که راحت بخوابن و هر روز صبح هم آب و دونشون رو براشون مرتب و تمیز می کنم.

 

اما فنچول و فینگیل متوجه نیستن که من توانایی بیشتر از این تعداد رو ندارم و همین الآن هم کلی دارم زحمت می کشم براشون. با اینکه دوستشون دارم به این نتیجه رسیدم که باید هرچه زودتر تا زمانی که بچه های سری سوم بزرگ نشدن این ها رو بفروشم. دیشب زنداداشم گفت من برات توی سایت دیوار آگهی می ذارم. دیده  ام که برای پرنده هم می ذارن آگهی. منم با نا امیدی گفتم باشه دستت درد نکنه.

 

تا اینکه امشب موبایلم زنگ خورد و یه آقایی گفت که چهارتاش رو می خواد...

و من الآن دارم به سفید برفی فکر می کنم که مثل یه کبوتر سفید کوچیک می مونه با نوک نارنجی...

سفید برفی 

به فرشته کوچولو که فوق العاده خوشگله و به اینکه وقتی دستت می گیریش دستت رو گاز می گیره اما تو بجز اینکه به این گازی که داره با تمام توانش می گیره، اما بیشتر شبیه قلقلکه، بخندی و قربون صدقه بری نمی تونی کاری بکنی...

فرشته کوچولو

 

به داداش هاشون که دارن تمرین آواز می کنن و صدای کشیدن چوب پنبه روی شیشه می دن! و به کارهای خنده دارشون...به اینکه میرن از لونه ی پدر و مادرشون مصالح می دزدن و میارن باشون بازی می کنن و توی خونه پخش می کنن... و به اینکه مادر و پدرشون میفتن دنبالشون باشون دعوا می کنن... به اینکه یهو قاطی می کنن و شروع می کنن با سرعت خیلی زیاد خودشون رو مثل گوله پرتاب می کنن... به اینکه حتی به سیم آویزون شده از سقف که فقط کمی با سقف فاصله داره هم رحم نمی کنن و می رن روش می شینن... به اینکه به هوای گرفتن روبان آویزون شده از کولر بارها و بارها پرواز میکنن سمت کولر ولی وقتی باد کولر بشون می خوره بر می گردن... به اینکه گاهی لای چین های والان پرده چهار پنج تایی می شینن... و به اینکه گاهی موقع خواب تعادلشون رو از دست می دن و از بالای میله پرده سقوط آزاد می کنن... و...

و من الآن، هنوز این ها رو از دست نداده، از دوریشون بغض کردم و دلم براشون تنگ شده...

 

بچه های کوچولو وخوشگل من... قول بدید که توی بهشت جزء لذت های بهشتی من باشید و بیاید دورم پرواز کنید بدون اینکه ازم بترسید و فرار کنید...

ببخشید که برای اینکه بگیرمتون تا فردا تحویل این آقاهه بدم اذیتتون کردم...گریه

 

بعداً نوشت: آقاهه ی مسخره گفت عجله داشتم خودم رفتم تهیه کردم. منم این بدبختا رو آزاد کردم که یکم بچرن توی خونه تا وقتی پیشم هستن خوشحال باشن. الآن خیلی خوشحالن! خیلی...

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۴/۰۳/۲۳
  • ۵۰۸ نمایش
  • سر به هوا!

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی