رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

همه عمر بر ندارم، سر از این خمار مستی ..... که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

همه عمر بر ندارم، سر از این خمار مستی ..... که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

درباره ی وبلاگ
رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

خدایا!
هرچه گرفتی، بگیر، اما ایمانم را نه...

در آرزو هایم آمده که...

جمعه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۵، ۰۶:۲۹ ب.ظ

همیشه وقت مسافرت، وقتی از شیشه کوه ها را نگاه میکنم، احساساتی می شوم!

برای هرکدام یک جور... آنها که لایه لایه اند یک جور دلبری می کنند، آن ها که صخره ای هستند یک جور، خاکی ها هم جور دیگر...

تقریبا هم امکان ندارد حسرت بالا رفتن از آن ها را نخورم و نخورم...

دلم می گیرد که چرا یکی نیست من را به این بیایان ها بیاورد، تا با هم از آن ها بالا برویم...

مگر تا کی جوانم و می توانم از کوه ها عین یک بز خوشحال (شنگول!) بالا بروم؟!!!

بعد که چشمم میخورد به یک شاهکار خلقت خداوند، ذوقمرگ بشوم و همانجا جیغ جیغ کنان قربان صدقه بروم آیه ها را...

بعد هم شروع کنم به تعریف کردن از کوه هایی که رفته ام و او نبوده...

از چهار بار سبلانی که هر کدام شیرینی خودش را به جا داشت... از جان بر لب آمدن ها و سجده های شکرم موقع دیدن دریاچه ی زیبایش... و از آب گرم لذت بخش بعد از ساعت ها کوهنوردی و کوفتگی تن...

از راه فرعی پرشیب سخت و خوفناک همین درکه ی خودمان، که بعید نمیدانم قبل از من و دوستانم، کمتر از انگشتان دست، کوهنوردی پا به آن مسیر کوفته باشد... و از جیغ هایی که وقت بالا رسیدن زدم و دوستم اشاره کرد که کسی اینجاست! از نگاه خجالت زده ای که به پیرمرد کردم و فهمیدم از آن یکی مسیر آدمیزادی کناری اش تا آنجا آمده...

از نمازی که با دوستانم بالای ایستگاه پنج کلکچال می خواندیم و من هم امام جماعتشان بودم، اما بعدش فهمیدند به دلیلی نمی توانستند به من اقتدا کنند و از فحش هایی که تا پایین رسیدن نثارم می کردند... 

از بیستون تمام سنگی، همان یادگار فرهاد(!)، که یک ساعت و اندی غنیمت را از به هم ریختگی برنامه ی اردوی غرب به پایش ریختم و حسرت بیشتر بالا رفتن را بر دلم گذاشتم چون نزدیک شب بود... و از آن پرنده ی شکاری که بالای کوه داشت دور افتخار برایم می زد!

از تمسخرهایی که می شدیم توسط کوهنوردها و خوش گذران های دیگر، که نمی توانستند ببینند چند خانم با چادر و به ستون یک و منظم، آمده اند کوهنوردی، وقتی برای آمادگی سبلان می رفتیم دربند و درکه... از تکه های که در چشممان نگاه می کردند و می انداختند...

و از درسی که استادم آن اوایل به ما می داد در مورد اینکه پایت را بگذار جای پای نفر جلویی ات، او امام توست و تو باید شیعگی کنی...

از حسرت هایی که همیشه می خوردم برای اینکه بیاید و من را به این کوه های وحشی بیابانی بیاورد...

و از چیز های دیگر...

+ از سری نوشتجات داخل اتوبوس!

++ عکس را از داخل اتوبوس گرفته ام...

+++ دیشب تا امروز را در منزل یکی از دوستان قدیمی ام در اصفهان گذراندم... آن موقع ها وقتی جواب آزمایش بارداری اش مثبت شده بود، پیام به من داده بود که خاله شدنت مبارک، و حالا بچه ی دومش هم، دختر پنج ماهه ای است زهرا نام، با لپ های کاملا آویزان که برای هر کسی که به او ذره ای توجه می کند، از شدت ذوق ریسه می رود... :)

++++ نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل / چو تخته پاره بر موج، رها رها رها من!

  • موافقین ۵ مخالفین ۰
  • ۹۵/۱۱/۲۹
  • ۶۹۰ نمایش
  • سر به هوا!

نظرات (۹)

  • چشم به راهم ...
  • سفر بی خطر
    ان دسته از ادم های بوقی که تمسخر می کنن را بی خیال....
    پاسخ:
    سلامت باشید...
    ما هم بی خیال می شدیم... مجبور بودیم...
    البته یکی دوتا هم نبود و بی خیال شدن سخت بود...
    گاهی ما بالا بودیم، و آنها از ته دره، کنار رود و قلیون، به تمسخر صلوات می فرستادند یا خلبانان ملوانان می خواندند!
    و...
  • آب‌گینه موسوی
  • قبل‌تر هم کلّی دلمو  واسه این کوهنوردی‌ها سوزوندی!  :)

    کوهنوردی، پدیدۀ عجیبیه! تقوای خودشو می‌خواد اصلاً!

    پاسخ:
    واقعا؟
    یادم نیست خودم!

    بله بله... :)
    قسمت هایی اضافه شد، بخوان: یک بند درمورد بیستون و یک پی نوشت.
  • آب‌گینه موسوی
  • جریده رو که گذرگاهِ عافیت تنگ است...
    پاسخ:
    ...
    دربست قبول دارم این پست رو
    پاسخ:
    :)))
  • دچــ ــــار
  • چقدر خوبه تجریه ی کوهنوردی 
    کاش قسمت! بشه برم :)

    چو تخته پاره بر موج !! 


    پاسخ:
    بله بله خیلی خوبه...
    خب قسمت بشه برید دیگه!!!!

    :/
    سلام علیکم
    کوه و کوهنوردی عالی است
    این که با تیپ مذهبی وارد کوه میشوی به نظرم خودش نوعی امر به معروف است
    و گاهی نهی از منکر
    اونم به طور غیرمستقیم

    آدم وقتی تیپ های مذهبی در کوه میبینه افتخار میکنه که طرف هویت خودش رو تغییر نداده و همانطور آمده به کوه
    با چادر، با لباسی که مشخص است مذهبی است، با لباس روحانیت (البته نه کامل)
    اینها کم نیست
    عاقبتتون بخیر بحق حضرت زهرا سلام الله علیها
    پاسخ:
    علیکم  السلام  و رحمة الله

    بله بله...
    و زیباترین خاطراتم برمیگرده به صف های صدو خورده ای نفره خانم چادری در سبلان... که البته (جز کغش دوزک ها که خیلی زیادند) تقریبا هیچکس نبود که غیرمستقیم امر به معروف بشه!
    ممنون
  • دچــ ــــار
  • حسش نیست مگر اینکه دوستان بیان به زور ببرن مارو :)
    پاسخ:
    خب به دوستان بگید بیان به زور ببرن شما رو!
  • مجله ویترینو
  • موفق باشید ...
    پاسخ:
    سلامت  باشید...
  • تبارک منصوری
  • امممممممممم اینم که فعلا حسش نیست خیلی طولانیه!
    برم سراغ بعدی!
    پاسخ:
    از دست تو... :)))))))))
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی