رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

همه عمر بر ندارم، سر از این خمار مستی ..... که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

همه عمر بر ندارم، سر از این خمار مستی ..... که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

درباره ی وبلاگ
رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

خدایا!
هرچه گرفتی، بگیر، اما ایمانم را نه...

چگونه سوتی های خود را جمع کنیم؟!

سه شنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۵۳ ب.ظ

احتمالا تا حالا باید سوتی داده باشید. در این مطلب بنده می خوام با ذکر چند نمونه ی عینی (در اصطلاح فلسفی همان case study!) آموزش دهم که چطور باید سوتی را جمع کرد:

 

خیلی وقت پیش استادم تعریف می کرد که در یک سخنرانی می خواسته بگوید خداوند ما را به خیر و شر امتحان می کند، بعد کلمه در دهانش درست نچرخیده و گفته خداوند ما را به خر و شر امتحان می کند. ایشان هم از آنجایی که نباید ژست سخنرانی شان را از دست می داده اند شروع کرده توضیح دادن که چگونه خداوند ما را با خر امتحان می کند!!!!!!!!! دقیق نمیدانم چطور ولی گویا موفق هم شده اند!!!

 

چند وقت پیش عطیه تعریف می کرد که به عنوان سخنران به یک مدرسه رفته بود و بعد از کلی صحبت کردن، درست در همان مواقعی که قند خون پایین می آید و آدم شروع می کند به چرت و پرت گویی، دختری از او در مورد تمرکز نداشتن سوال می کند و عطیه هم اندر دلایل نداشتن تمرکز، دلیلی می گوید شاخدار: احترام به پدر و مادر!!!! بعد که بلافاصله دخترک بیچاره شروع می کند به ابراز تعجب که چه ربطی داشت، عطیه می فهمد که چرت گفته و شروع می کند به جمع کردن قضیه که وقتی احترام نگه نمی داری چنین می شود و چنان می شود و آیه و روایت می چسباند تنگ قضیه که بالاخره طرف شیرفهم شود چرا تمرکز ندارد!!! نمی دانم دقیق چطور اما گویا دخترک هم شیرفهم می شود که دلیل تمرکز نداشتنش احترام نگذاشتن به مادر و پدرش است!

 

اما امروز بنده در ساعت دوم کلاسم:

درست در همان لحظاتی که کم آورده بودم آنقدر که انرژی گذاشته بودم برای ساکت کردن و خنثی کردن توطئه های دانش آموزی برای وقت گذرانی(که اعتراف می کنم موفق نبودم و در عملیات خنثی سازی نزدیک بود مجروح و یا شهید شوم) داشتم می گفتم که اینقدر بچه نباشید و وقتی فلان می شود بعد فلان رفتار را نکنید، وقتی من توضیح می دهم گوش کنید، وقتی... خلاصه بعد از کلی نطق قراء که همه را میخکوب روی ماه سرکارمان کرده بود، جمله ی آخر را خیلی محکم و جدی چنین گفتم: کوچولو باشید!!! بعد اینجا بود که دونه دونه بچه ها صداشون در اومد که چی؟! یعنی چی کوچولو باشیم!؟ من هم که دیگر وارد عملیات جمع کردن سوتی شده بودم، جدی تر چندبار تاکید کردم که آره دیگه،کوچولو باشید! یکی از بچه ها که گویا هنوز استدلال محکم من قانعش نکرده بود اصرار کرد که یعنی چی کوچولو باشید خب؟!!! من هم با اعتماد به سقف، خیلی جدی و با نارضایتی نگاهش کردم و گفتم: میگم حالا هی کوچولو باشید!!!!!!! اینجا بود که بغل دستی اش زد زیر خنده و به دختر سائل گفت بابا خانم داره تیکه میندازه!!! من هم در تأیید حرفش سری به نشان تأسف تکان دادم و بعد از چند لحظه مکث به نشانه ی نارضایتی، به درسم ادامه دادم!!!!! اصلا انگار نه انگار که جمله ی کوچولو باشید را خودم هم نفهمیده بودم از کجای دلم آورده بودم!!! :)))

 

پ.ن: نمی شد صبر کرد بعد از عزا این ها را نوشت. سرد می شد از دهان می افتاد! علی ای حال ببخشید که محرمی مطلب خنده ناک گذاشتم. این شب ها التماستان می کنم، التماستان می کنم، التماستان می کنم دعایم کنید... مدتهاست گرفتار بلایای سختی هستم...

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۴/۰۷/۲۸
  • ۲۰۷۴ نمایش
  • سر به هوا!

نظرات (۳)

  • الـ ه ـام .ع
  • معلمی است و این عالم هایش...
    خوب جمع کردی ;)
    پاسخ:
    خودم هم فکر میکنم خوب جمع شد. چون اصلا عکس العمل بچه ها غیر عادی نبود.
    اون دختره هم که گیر داده بود از شدت قانع شدن یک آهانی گفت و سر پایین انداخت که بیا و ببین. یعنی به عمرش اینطور قانع نشده بود!
    خخخخخ

    خواهر جان یادت بودم امشب. :)
    سلام!
    بابا خوب جمع کردی که! یادت اومد منظورت چی بود از این جمله!

    خدا نیاره اونوقت رو که تو سخنرانی قند آدم بیفته و هیچ جوریم یادش نیاد چی گفته و چرا گفته.... خیلی بده! من که واقعا نمی فهمم چی دارم می گم مغزم ازکار میفته :(



    رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
    چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند...

    پاسخ:
    سلام.من صرفا جمع کردم وگرنه اون موقع اصلا حواسم نبود دارم چنین جمله ای میگم. اینکه چرا میگم که بماند! که تازه بخواد یادم بیاد چرا گفتم!
     
    چنین نیز نخواهد ماند...
    امیدوارم به فضل خدا...
    بهترین خاطرات من مربوط به زمانیه که تدریس می کردم...
    و راه کارم برای برخورد با سوتی این بود که خودم سوتی خودمو می گرفتم و بهش می خندیدم... اینطوری بیست ثانیه بیشتر طول نمی کشید و دیگه پشت سر ادامه پیدا نمی کرد... بچه ها دوست دارن خودشون کشف کنن سوتی معلمو:)
    پاسخ:
    فک نکنم اینا جنبه اش رو داشته باشن.
    ولی ضرر نداره. میشه امتحان کرد :))
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی