رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

همه عمر بر ندارم، سر از این خمار مستی ..... که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

همه عمر بر ندارم، سر از این خمار مستی ..... که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

درباره ی وبلاگ
رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

خدایا!
هرچه گرفتی، بگیر، اما ایمانم را نه...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کباب» ثبت شده است

فست فوت!

۰۷
شهریور

خانوادگی خیلی اهل رستوران رفتن و غذای آماده خوردن نیستیم...

مگر در مواقعی که به دلیل غذا نداشته باشیم یا خیلی از خودمان تفریح درکرده باشیم و...

یکی از این مواقع چند شب پیش بعد از اثاث کشی بود که همه خسته بودیم و میخواستیم از شرق تا منزل اصلی واقع در یکی از غربی ترین نقاط تهران برویم... همه چیز روی هوا بود و به طریق اولی شام هم نداشتیم... وقتی صحبت از شام شد مادرم و بعد من با ساندویچ مخالفت کردیم چون چند روزی بود، هر یکی دو روز یک بار مجبور بودیم ساندویچ بخوریم و خسته شده بودیم... دلمان یک غذای گرم سنتی می خواست... پدرم پیشنهاد رستوران و چلو کباب را داد که با استقبال ما روبرو شد...

خب اینجا بود که همه چشم شدیم برای گشتن دنبال رستوران در مرکزی ترین خیابان شهر... اما دریغ از یک رستوران یا حتی کبابی...

هرجا که بوی غذا می آمد، فست فود بود... یا ساندویچ یا پیتزا...

آنجا بود که فهمیدیم فست فود ها (به قول دیرین دیرین: فست فوت) چقدر زیااااااد وارد سبک زندگی مردم شده که از کجا تا به کجا، در مرکزی ترین خیابان تهران حتی یک رستوران سنتی یا حتی کبابی وجود ندارد...

آخر سر پدرم پیچید در یک خیابان فرعی تر تا بالاخره آنجا یک کبابی پیدا کردیم... من هم که بعد از مدت ها هوس کباب کرده بودم با لذت تمام کباب خوردم...

بعد از آن هم من و مادر و خواهرم که رفته بودیم دم ماشین منتظر پدرم ایستاده بودیم، یک آقای سیبیلو که در مغازه ی بغلی کار می کرد، سه تا لیموناد(از معدود نوشیدنی های مورد علاقه ی من) به دست آمد و همانطور که آن ها را به برادرم می داد گفت: «این واسه محجبه های گل، دوستدارای امام زمان»!

و رفت...

و من کلی ذوق کردم و عیشم تمام شد...

  • سر به هوا!