رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

همه عمر بر ندارم، سر از این خمار مستی ..... که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

همه عمر بر ندارم، سر از این خمار مستی ..... که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

درباره ی وبلاگ
رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

خدایا!
هرچه گرفتی، بگیر، اما ایمانم را نه...

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

هو

جلسه ی پنجم به دلیل اینکه بیشتر کلاس صرف تعریف چند خاطره و جواب به یک سوال انحرافی(!) شد، خیلی مختصر شد.

خلاصه ی جلسه ی پنجم:

 

-  در انواع روابط موجود بین مومنین،رابطه ی ایمانی مقدم بر سایر روابط است.به همین دلیل از نظر اسلام تنها شرط برای ازدواج، هم کفوِ ایمانی بودن است.

 

-  دوستی هایی که برای انجام وظایف دینی تشکیل می شود، که بعضاً همدیگر را هم از قبل نمی شناسند، و در این دوستی ها اختلاف نظر ها باعث تفرقه و دلگیری نمی شود،دوستی های ایمانی است. در این روابط، خیلی اشتباهات گفتن ندارد.

 

-  یک بار به آقا حمید(عبدالحمید کاشانی،استاد آقای تلوری) گفتم که بنده غیبت شما را کردم.خندید و گفت «نوش جانت،هر چقدر خواستی غیبت کن!». من بعد از آن نتوانستم غیبت ایشان را بکنم. برادر هایی داشته ام که به من یاد داده اند ناراحت نشوم.مومن مثل دریا می ماند.کنارش که می نشینی،سر و صدا و خروش دارد اما آرامش به تو می دهد.

 

-  ظن و گمان ناخودآگاه به ذهن انسان هجوم می آورد.نمی توان از همه ی آن ها فرار کرد.خیلی هایش هم سوء ظن نیست.اما خداوند درمورد مؤمنین می فرماید اجتنبوا کثیرا من الظن، برای این است که جلوگیری شود از کثیرا من سوء الظن!

 

-  ایمان هر چقدر قوی تر شود، رابطه ی ایمانی هم محکم تر میشود. انسان حالت عادی وقتی به مرگ نزدیک می شود می ترسد،اما بچه های جنگ هرچه قدر بیشتر مرگ را احساس می کردند، روابطشان هم نزدیکتر می شد.(چون فکر به مرگ ایمان را قوی می کند،رابطه ی مبتنی بر ایمان را هم قوی می کند.)

 

التماس دعا-یاعلی

  • سر به هوا!
هو
در این جلسه استاد بیشتر حدیث خواندند.آنچه توان دارم را می نویسم:
 

-بیشترین جایی که ایمان آدم ها می سوزد و آسیب می بیند در رابطه با برادران دینی آن هاست.متأسفانه حتی جامعه ی دینی ما در این زمینه ضعف دارد که حتی برخوردهای متناسب با روابط دینی اگر شکل بگیرد برای همه خنده دار است.

 

-اگر بین مؤمنین رابطه ی دینی شکل نگیرد،روابط عادی یا حتی روابط شیطانی شکل می گیرد.ملاک رابطه ی ایمانی، بخاطر خدا بودن است.وقتی این ملاک در روابط از بین رفت،اهل صورت می شویم و باطن را کنار می گذاریم.آداب را نگه می داریم اما اخلاق را رعایت نمی کنیم.در ظاهر به هم احترام می گذاریم اما پشت سر غیبت می کنیم.

 

-روابط در جامعه به انحاء گوناگون است.بعضی روابط خونی است،بعضی روابط اجتماعی است،بعضی روابط با مصنوعات بشری است...هرچه رابطه دورتر می شود عاطفه هم کمتر می شود.در بین این رابطه ها رابطه ی ایمانی هست که کاری ندارد شما نسبتی باهم دارید یا نه؟قوت بالایی هم دارد.حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت علی علیه السلام بجز اینکه زن و شوهر بودند و بجز اینکه امام و مأموم بودند،رابطه ی دیگری داشتند که همین رابطه ی ایمانی بود.البته این رابطه از رابطه ی زن و شوهری قوی تر و از رابطه ی امام و مأمومی ضعیف تر است.

 

-قرآن دو گونه این رابطه را تبیین کرده است.یکی زشتی ها را بیان کرده است، و دیگری تشویق کرده است به این رابطه.احادیث بسیاری هم در این زمینه داریم.اصول کافی بابی دارد در مورد ارتباط با برادران دینی که احادیث زیبایی دارد.

 

-شخصی خدمت امام باقر علیه السلام می رسد و عرض می کند که بدون اینکه بلایی بر من نازل شود و مصیبتی به من برسد غمگینم طوری که بقیه می فهمند.امام در جواب می فرمایند که خداوند مومنین را از گل بهشتی خلق کرده و از روح خودش در آن جریان داده.به همین دلیل مومن برادر مومن است،طوری که گویی پدر ومادرشان یکی است،اگر در سرزمینی،به مؤمنی مصیبتی برسد تو محزون می شوی.

 

-شخصی خدمت معصوم بود که شخص دیگری بر امام وارد شد.امام رو کرد به شخص اول و پرسید: دوستش داری؟ او پاسخ داد بله.امام فرمود: چرا دوستش نداشته باشی در حالی که پشتیبان توست و یارت در مقابل دشمنت و روزی اش هم بر دیگری است؟!

 

(احادیث بسیاری خوانده شد اما چون طولانی بودند یا حفظ نشدم یا سخت است گذاشتنش.همین دو حدیث را هم نقل به مضمون کردم.)

 

التماس دعا-یاعلی

  • سر به هوا!
رؤوس مطالب درس های امروز استادمان در کلاس اخلاق:

-در آخرت،غیر از بهشت و جهنم اعمال،بهشت و جهنم ملکات اخلاقی و بهشت و جهنم عقاید(منظور از عقاید آن چیزهایی است که به روحمان گره خورده که گاه خودمان نیز بی اطلاعیم ازشان) نیز داریم.بنابراین با پرهیز از حضور در اجتماع و خانه نشینی نهایتا می توان از اعمال منفی نجات پیدا کرد اما شرایطی پیدا نمی شود که ملکات و عقایدمان بروز کند تا اگر خوب است رشدشان دهیم و اگر بد است از بین ببریمشان.

 

-آیات انذار در قرآن،بیشتر از آیات تبشیر است زیرا انسان ها عموما با انذار بیشتر به فکر می افتند که خودشان را تغییر دهند.درست مثل اینکه استادی به شاگردش بگوید اگر فلان کار را بکنی نمره ی اضافه داری یا اینکه بگوید اگر فلان کار را نکنی از نمره ات کم می شود؛که معمولا دومی بهتر جواب می دهد.تبشیر و نشان دادن وجهه ی مثبت اعمال روی کسانی تأثیر بیشتری دارد که روح لطیف تر و ایمان بیشتری دارند.

 

-در قرآن خداوند آن جایی که می خواهد از غیبت و تمسخر و... بازدارد ابتدا جنس اصلی را می نمایاند و می گوید «إنما المؤمنون إخوة» و بعد بدی غیبت و... را می فرماید. اصلا اگر کسی نکته ی اول را بگیرد نگاهش عوض می شود به ماجرای برادری دینی و نه تنها سراغ غیبت و تمسخر نمی رود، که دنبال خوبی های برادران دینی اش می گردد.مؤمن مثل مگس روی کثافت نمی نشیند،بلکه مثل زنبور سراغ گل می رود.

 

-آن چه ما زمان انقلاب و جنگ تجربه کردیم همین رابطه ی برادری و عشق بین بچه ها بود.عشقشان نه تنها مانع عشق خدا نبود بلکه سبب تقویت عشقشان به خدا می شد.بعضی ها بودند که ما فقط دوست داشتیم نمازشان را ببینیم و لذت ببریم.بعضی ها بودند که وقتی یکی شان شهید می شد، دیگری پرپر می زد تا شهید می شد.

 

-اگر در خانواده ها هم این حس رابطه ی دینی وجود داشته باشد و اعضای خانواده احساس کنند که پدر و مادرشان،خواهر و برادرشان،همسر و فرزندشان الطاف خداوندی هستند و باید به همدیگر به خاطر خدا محبت کنند،از بدی های هم بگذرند، به هم کمک کنند و... روابط خیلی زیبا می شود.چه اشکالی دارد که مرد دست زنش و پدر و مادرش را به این نیت ببوسد و ابراز عشق کند؟چه می شود اگر مرد هنگام نماز به زنش بنگرد و از نماز او لذت ببرد؟برادر به نماز برادرش بنگرد و با نماز او سلوک کند؟خواهر وقتی برادرش را می بیند، دلش بریزد؟مثل رابطه ای که بین امام حسین(ع) و حضرت زینب بود.یا حسی که ایشان نسبت به برادرشان عباس داشتند و می فرمودند «جُعلتُ فداک».

 

-مومن باید دو حس متضاد را همزمان داشته باشد:سوء ظن و حسن ظن به خود(هم خوف هم رجاء).مومن باید بداند که امامش به او چشم دارد و او را دوست دارد و از او توقع زیادی دارد.نباید فقط به خود سوء ظن داشته باشد.حسن ظن هم برای به کمال رسیدن لازم است.

 

  • سر به هوا!
هو

 

گویا از شهید بهشتی سؤال می شود که شما اینقدر متهم به تهمت های مختلف شده اید چرا از خودتان دفاع نمی کنید؟

ایشان جوابی می دهند قریب به این مضامین که «إن الله یدافع عن الذین آمنوا»،وظیفه ی ما این است که جزو الذین آمنوا باشیم...

استادم در جلسۀ دوم اخلاق از بعضی حصارهایی گفتند که دور خودمان کشیده ایم و فکر می کنیم حتما باید این حصارها حفظ شوند و گرنه اسلام در خطر می افتد!

 

حال آنکه وظیفۀ ما این است که فقط جزو الذین آمنوا باشیم و خودخواهی هایمان را به اسم دین توجیه نکنیم(خودخواهی هایی که گاهی حتی توسط تلبیس ابلیس لعین خودمان سخت متوجهش می شویم).

 

گاهی در همین دنیا مصنوعی بودن این حصارها را می فهمیم،گاهی هم موکول می شود به آخرت.

 

  • سر به هوا!