رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

همه عمر بر ندارم، سر از این خمار مستی ..... که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

همه عمر بر ندارم، سر از این خمار مستی ..... که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

درباره ی وبلاگ
رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

خدایا!
هرچه گرفتی، بگیر، اما ایمانم را نه...

۹ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

امشب عطیه، یکی از صمیمی ترین دوستام که مثل خواهرم می مونه، بهم زنگ زد. می دونستم امروز برای شیمی درمانی مادرش رفتن بیمارستان. از اونجایی که دور و برش شلوغ بود فهمیدم هنوز بیمارستانن.

ازش پرسیدم حال مادرت خوبه؟

توقع داشتم بگه الحمدلله...مثل همیشه...

- نه!

و ساکت شد... فهمیدم داره گریه می کنه...

- عطیهههههه! نصف جونم کردی؟ چی شده؟

باز هم گریه... به سختی از لای گریه می تونست حرف بزنه...

- سرطانش پیشرفت کرده... تمام استخوون های کمر و سرش رو گرفته...

- پس سردرد این مدتش برای همین بوده؟

- آره... تازه دکتره گفت باید اسکن بده ببینیم کبد و کلیه رو نگرفته باشه...

و من واقعا نمی دونستم باید چی بگم... فقط تونستم بگم ان شاءالله زود خوب شن...

 

مادر مهربون و دوست داشتنی عطیه، دو سه سالی هست که درگیر سرطانه... همه خوشحال بودیم که داره کم میشه... اما امروز در عین ناباوری معلوم شد که پیشرفت مخفی داشته...

 

از همه ی کسانی که اینجا رو می خونن التماس می کنم دعا کنن خدا سلامتی رو به این مادر مهربون برگردونه و سایه اش رو بالای سر عطیه و برادرش محسن نگه داره...

 

یا علی

  • سر به هوا!

دقایقی پیش، بنده به نتیجه ی جدیدی رسیدم و آن هم اینکه:

ضربه را باید خورد.

زیرا اگر ما ضربه را نخوریم، احتمال دارد ضربه ما را بخورد!

 

احساس شروع یک تب دارم به همراه سر درد. به گمانم عفونت جمع شده در زیر پوستم، دارد گسترش پیدا می کند. تا فردا که دکتر بروم نمی دانم چند درجه تب خواهم کرد. و حتی یک نفر هم در این حوالی نیست که دست بر پیشانی ام بگذارد و بگوید تب دارم یا نه؟

کلی هم برگه دارم برای صحیح کردن، اما انگار جلویم نشسته اند برای صحیح نشدن!

  • سر به هوا!

این طرح در کانال تلگرامی ریحانه کار شده بود، بسی خوشم آمد گفتم بگذارم شما هم ببینید لذت ببرید:

 

  • سر به هوا!

بعد از سه روز نبودن در خانه ی بی بخاری، برگردی ببینی از 10 فنچی که در خانه بوده، که تو قصد کرده بودی بجز مادر و پدر اصلی(یا همان فنچول و فینگیل معروف) همه را فورا رد کنی، فقط چهار فنچ زنده اند و شش فنچ دیگر از سرما و یا شاید کمی هم گرسنگی مرده اند. همه جا را بگردی تا جنازه هایشان را پیدا کنی اما همه را پیدا کنی بجز عزیزترینشان که برایت آواز می خواند و از دیدن زیبایی اش دلت آب می شد و بامزه بودنش هم نمیگذاشت از دست شیطنت ها و حتی زن دوم گرفتنش خسته شوی... همان فنچول را میگویم که هرچقدر در اینترنت سرچ کردی، آواز هیچ فنچی را به قشنگی آوازش پیدا نکردی... همان که حاضر نبودی بفروشی اش... و الآن دو زنش زنده اند با یک پسر و یک دختر دیگرش... حتی فنچ سفیدی که نرگس ماه ها منتظر بود تا به دنیا بیاید هم مرده...

 

دلم برایت تنگ می شود بابای مهربان خانه ی من...

 

پ.ن: الآن فقط نگران جنازه ی فنچولم که پیدا بشه. هرچی میگردم پیدا نمیکنم.

  • سر به هوا!

امروز...

۰۹
آبان

بیهوشی احتمالا حالی است شبیه حال چند دقیقه پیش من که از خستگی به خواب رفته بودم... یا حالی شبیه به حال نعش من روی صندلی اتوبوس، وقتی بعد سوار شدن در شمالی ترین ایستگاه اتوبان امام علی چشم می بندم و در ایستگاه دماوند چشم باز می کنم...

حتما که نباید گاو آدم را شاخ بزند تا آدم بیهوش شود! والا!

 

پ.ن1: امروز جن از بیخ گوشم رد شد، وقتی ندانسته داشتم تحت درمان یک فرادرمانگر قرار می گرفتم!!! (خدا رو شاکرم که جنیان هم از من فراری اند!)

پ.ن2: امروز حالم از حضور در جمع مرفهان به هم خورد و هی فحش نثار سرکارمان کردم در حالی که باید به لنز موبایل معلم ها لبخند ژکوند می زدم...

  • سر به هوا!

احتمالا تا حالا شده که یه نفر درمورد شما فکر کنه یه کار خوبی کردی، درحالی که شما اون کار رو نکردی و خوشحال باشی ازینکه درموردت فکر خوب  میکنه...

اینکه فکر خوب درموردت بکنن عادیه و حتی خوبه، ولو اینکه شما اونطور نباشی. حتی وظیفه ی کلی ای هم وجود نداره که شما بنشینی و اثبات کنی که من اونقدرها هم که شما میگی باحال نیستم. اما...

 

اما اون خوشحال بودنه است که خراب می کنه کار رو... اینکه خوشحال باشی دیگران به اونچه انجام ندادی تحسینت می کنن از نظر خدا پیغمبر خیلی کار ضایعیه:

لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِمَا أَتَوْا

وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِمَا لَمْ یَفْعَلُوا

فَلَا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفَازَةٍ مِنَ الْعَذَابِ ۖ

وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ

گمان مبر کسانی که به آنچه کرده اند خوشحال می شوند،

و دوست دارند به آنچه نکرده اند ستوده شوند،

قطعاً گمان مبر از عذاب (الهی) نجات و رهایی یابند،

(بلکه) برای آنها، عذاب دردناکی است.

آل عمران-188

 

مدتهاست که این آیه توجهم رو جلب کرده و ناخودآگاه میگردم مصادیقش رو توی رفتار خودم یا دیگران پیدا کنم. گاهی خیلی ریز میشه این خوشحال بودنه و خودمون حواسمون نیست. مثلا متنی از جایی برمیداریم و چون منبعش رو ذکر نمی کنیم باعث میشه دیگران کلی به به و چه چه کنن که عاورین چه متن خوبی! و ما هم از این به به و چه چه شاد بشیم...اینجاست که پیشگیری بهتر از درمان است! چه بهتر که از اول ذکر بشه متن مال من نیست، یا مال فلانیه...

درمورد صفت اولی که آیه ذکر کرده هیچی نمیدونم. اینایی هم که گفتم بخاطر صحبت های حاج آقا قرائتی بود که توجهم رو به این آیه جلب کرد.

 

التماس دعا- یا علی

  • سر به هوا!

امروز بچه های هفتم رو برده بودیم کاخ نیاوران به عنوان اردوی مربوط به درس انشاء که مثلا طبیعت رو ببینن و توصیف کنن.

راستش دلم براشون می سوزه... اصلا بلد نبودن از طبیعت استفاده کنن و لذت ببرن. فرض کنید رفته بودیم توی چمن ها و لابلای درخت ها، در حالی که پرنده های خاصی مثل طوطی ها در فضای باغ پرواز می کزذن و آواز می خوندن، اما این ها داشتن غر می زدن که کی میریم کافی شاپ؟!!!

بعد اینکه کار انشاءشون تمام شد رفتیم بازدید قصر های کاخ. عکس العمل بچه ها به کاخ و وسایلش مختلف بود: چقدر زن شاه خوشگل بوده! ... اه چقدر لباس هاشون زشته، لباس های من خوشگلتره... حوصله شون سر نمی رفته چهار نفر توی یه همچین خونه ی بزرگی؟... خسته نمی شدن انقدر راه باید می رفتن؟... کاش ما هم یه همچین خونه ای یا یه همچین وسایلی داشتیم!

راستش من برام جا نمی افته چرا باید لباس های مهمونی زن شاه یا توالت و حمام اتاق علیرضا پهلوی و فرحناز پهلوی بشه محل بازدید... مثلا که چی؟! که مردم بیان عبرت بگیرن؟ یا توی دلشون بگن وای چقدر وسایلشون خفن بوده؟ خدا لعنتشون کنه! پول مردم رو می زدن به جیب چه خرج هایی می کردن!

خیلی حال نوشتن ندارم... راستش حالم گرفته شد بعد این اردو... امروز حتی یک نفر از این بچه ها حجابش کامل نبود... بعضی ها هم که فقط دلشون می خواست مقنعه شون رو بندازن... دیروز هم از یکی از خانم ها شنیدم که مادر فلان دختر، محجبه و معتقده و میگه دختر من چون توی مدرسه بچه ها مسخره اش می کنن میاد خونه نمازش رو می خونه...

احساس می کنم نفوذ توشون خیلی سخته... نمی دونم باید چیکار کنم که بتونم روشون اثر بذارم...

قراره ان شاءالله از شنبه معلم قرآن ششمی ها هم بشم! چوت معلم قرآنشون نمی تونه بیاد و دو هفته در به در دنبال معلم قرآن بودن... نمی دونم چرا قبول کردم... یهویی شد... حالا مسؤولیتم سنگین تره... معلم قرآن ششمی هایی باید بشم که هر روز صبح به عنوان نرمش صبجگاهی، با آهنگ نسبتا تند حرکت موزون میرن، توی حیاطی که از برج های بغلی کاملا مشرفه... ششمی هایی که معلم خطشون مرده و بدون هیچ ناراحتی ای جلوش بی حجاب هستن و گویا خیلی هم گربه بازی درمیارن براش!!! نمی دونم باید چه کار کنم؟!

 

دل پری دارم...و عذاب وجدان برای قاطی شدن با کسانی که معمولا اوضاع مالی بسیار خوبی دارن و چیزی از فقر نمی فهمن... در شرایطی که مجبورم بینشون باشم چون جزء معدود معلم های مذهبی ام و بودنم رو بهتر از نبودنم می دونم... مثلا شنبه از طرف مدرسه دعوت شدیم کافی شاپ کاخ نیاوران! پیش خودم گفتم نرم اما غیبتم راه رو برای معلم های غیر مذهبی بازتر می کنه...

 

پ.ن: امروز یکی از بچه ها که مادرش فوت شده، همه اش میومد سمت من و بغلم می کرد و خوراکی بهم می داد... دلم خیلی براش می سوخت... خیلی...

  • سر به هوا!

چند سال پیش، زمانی که در اثر یک وسواس فکری، به وجود خدایی اینچنین شک کرده بودم، در اوج وسواس خودم به روزی رسیدم که در آن روز موقع رد شدن از خیابان به این فکر می کردم اگر خدا نباشد، چنانی که تا کنون برایم معنا و وجود داشته، چه دلیلی دارد که الآن مواظب باشم ماشین زیرم نکند؟!!! اصلا زندگی کردن چه مفهومی دارد با این وضع بدون خدا؟!!!

حدود دو سال و نیم پیش که یکی از اقوام نزدیکم توسط فرزند از خدا بیخبر و از شیطان باخبرش به بدترین نحو ممکن کشته شد، آنگونه که در روضه های کربلا می خوانند، به این فکر کردم که انسان منهای خدا، درست می شود همان چیزی که ابلیس لعین گفت من از او بهترم... همان جسم مادی پست، بدون جان خدایی...

 

در این شب ها هم، موقع روضه ها، دائم به همین موضوع فکر می کردم و به حال خود انسانم گریه، که چه قابلیت های خطرناکی دارم اگر حواسم به جانِ خدایی ام نباشد... وقتی که می شنیدم برخی چگونه در کشتن دشمنشان، که بهترین مخلوقاتند، ولع پیدا می کنند آن هم به بدترین نحو ممکن... نه این که او را بکشی... او را زجر دهی و بعد که جان در تنش نمانده، او را...

سنگ بزنی...نیزه در قلب بزنی...شمشیر به کتف بزنی... عمود بر سر بکوبی... نیزه در چشم بزنی... دست و پا قطع کنی... تیر به گلوی نوزاد بزنی... بدن آن کسی که با پیغمبر اشتباه می گیرندش را قطعه قطعه کنی... و در نهایت خورشید بر سر نی کنی و به آیات قرآن اسب بدوانی تا استخوان های سینه و پشت بشکنند... اما نه در نهایت، که در بی نهایت، به زن و فرزند هم رحم نکنی و خیمه بسوزانی و دخترکان و پسرکان را به سمت خارهای بیابان دنبال کنی و تازیانه و غارت هرآنچه بتوانی ولو اینکه انگشتری باشد با انگشتی، و پیراهنی کهنه که از وفور زخم ضربات شمشیر و نیزه، کسی را رغبت پوشیدنش نباشد...

 

آری... این شب ها دائم این مسأله در ذهنم مرور می شده و می ترسیدم... از انسان بی خدا می ترسیدم.. از انسانی که ابلیس از او بهتر باشد می ترسیدم...

 

پ.ن: هیأت میثاق با شهدای دانشگاه امام صادق، بجز اینکه بخاطر انقلابی بودنش دوستش دارم، جزء معدود جاهایی است که موقع روضه و اشعار تا حدود بسیار خوبی خیالم راحت است و از آب بستن به معارف عاشورایی حرص نمیخورم و بخاطر بی حرمتی به اهل بیت دهانم به فحش به مداح باز نمی شود! از صمیم قلب برای تک تک دست اندرکاران هیأت، علی الخصوص شاعران و مداحانش، آرزوی توفیقات بیشتر دارم... ان شاءالله که اجر جهادشان همنشینی با امامشان باشد، در دو دنیا...

  • سر به هوا!

موسسه کوثر نور علوی در نظر دارد فصل پاییز امسال، با حضور کارشناسان و اساتید برجسته دوره‌های آموزشی متنوع و گوناگون برگزار کند.
 
محورها و عناوین اصلی دوره‌های آموزشی کوثر نور که از اوایل مهرماه آغاز شده و تا روزهای آخر آذرماه ادامه خواهد داشت، شامل مهدویت و دکترین ظهور، مدیریت استراتژیک، فن بیان، مدیریت زمان، همسرداری و ازدواج، آموزش زبان عبری، صهیونیسم‌شناسی، جریان‌شناسی فکری معاصر جهان اسلام، روش تحقیق، روش پیگیری و تحقق آرزوها، جهانگردی کم‌هزینه، نویسندگی خلاق، مبانی نظری و الگوهای اولیه در معماری شهر اسلامی، سبک زندگی ایرانی‌ـ‌اسلامی خواهد بود.

  دوره ی ششم طرح سمات

همچنین حافظه برتر بر مبنای مدیریت زمان و نقشه حافظه تصویری، مقدمات تربیت با پدری 15 ساله، چگونه خوب باشیم، چگونه از فضای مجازی لذت ببریم، مقدمات رشد براساس تیپولوژی شخصیت مادر، خودشناسی و گزینش خویشتن براساس 40 سوال در مشاوره گروهی، لبنان و سوریه، آینده پژوهی؛ ترندها و نحوه مواجهه، مباحث قرآنی، اخلاق، دفاع مقدس، دیپلماسی عمومی، آموزش‌های تخصصی کار تشکیلاتی، استکبار ستیزی، خانواده و انتخابات از دیگر محورها و عناوین دوره‌ها و کارگاه‌های آموزشی پاییزه خواهد بود.

 

برای کسب اطلاعات تکمیلی و ثبت نام به سایت مؤسسه مراجعه فرمائید.

 

التماس دعا- یا علی

  • سر به هوا!