رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

همه عمر بر ندارم، سر از این خمار مستی ..... که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

همه عمر بر ندارم، سر از این خمار مستی ..... که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

درباره ی وبلاگ
رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

خدایا!
هرچه گرفتی، بگیر، اما ایمانم را نه...

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کلاس اخلاق استاد تلوری» ثبت شده است

توضیحات

۱۵
تیر

با سلام.

این دوره از کلاس اخلاق، که برای بنده مثل سایر کلاس های استادم بسیار پربرکت بود، در سال 92 شروع شد و در سال 93 تمام شد.

از جلسه ی سوم به بعد من سعی کردم هر جلسه را همان روز یا فردایش خلاصه کنم و در وبلاگ سابقم بگذارم. الآن هم که به این وبلاگم منتقل کردم.

البته بعضی جلسات یا نبودم یا دیر رسیدم. بنابراین باید در فرصتی مناسب جلسه ی اول و یازدهم و نوزدهم را اضافه کنم و جلسه ی دوم را تکمیل، ان شاءالله.

  • سر به هوا!
حث در اصلاح رابطه با خدا به بالاترین مرتبه ی توحید، توحید عبادی، رسید:
 

-مرادف توحید عبادی، به عنوان کامل ترین مرتبه ی توحید، اخلاص است. به همین دلیل نام دیگر سوره ی توحید را اخلاص گفته اند.

 

- اگر کسی به نیت رضای خدا عمل کند، دیگر نمی تواند عمل غیر صالح داشته باشد. دیگر لازم نیست دائم نگران گناه باشد. گناه نکردن دیگر آسان می شود. مثلا نمی توان برای رضای خدا دزدی کرد. هرچند ممکن است در تعیین مصداق اشتباه کند، اما تعمدا نه!

 

- رسیدن به نیت خالص، از ابتدا میسر نیست و نیاز به ممارست هست. این که به ما ذکرهایی گفته اند، نمازهایی گفته اند و... این ها همه تمرین است برای رسیدن به این مرتبه. مثلا کسی که استاد است، از ابتدا نمی تواند به توجه ها و احترام ها و ارادت های دیگران میل نداشته باشد و توجه نکند. چهار جا که رفت خراب کرد، تپق زد، بی احترامی و تهمت دید، آنوقت به اصطلاح می فهمد از خودش هیچ چیز ندارد. به اصطلاح روزگار به او کارورزی می دهد. دوره ی کارورزی طول می کشد تا ثمر دهد. نمی توان از ابتدا از یک بچه ی 14-15 ساله توقع اخلاص داشت.

 

- آن چه باید توجه داشته باشیم که در ما از بین نرود، توجه به این است که دنبال خلوص باشیم. اگر این در ما مرد، آن وقت باید نگران شویم. آن وقت است که دیگر امیدی نباید داشت به خلوص. نه اینکه دست از عمل بکشیم چون خلوص نداریم. این یکی از مکرهای شیطان است.(حدیث در پی نوشت) بنابراین باید در حین عمل، به خلوص برسیم. این رسیدن هم توجه اتصالی لازم دارد، مراقبت لازم دارد. تنبیه گذاشتن لازم دارد. تنبیه به چیزی که به آن نیاز دارید و به شما آرامش و معنویت می دهد. مثل قرآن، روزه، نماز مستحبی... این توجه اتصالی در همه چیز لازم است. حتی گاهی لازم است شما برای مواردی برای خودتان مراقب بگذارید.

 

- نقل است که شهید بهشتی یک بار خدمت امام رسیده بودند، در حالی که امام داشتند آماده می شدند که برای مردم سخنرانی کنند و مردم داشتند برای امام شعار می دادند. شهید بهشتی گلایه کردند و گفتند که خسته شده ام از اینکه هرجا می روم علیه من شعار می دهند و حرف می زنند. امام توجه ایشان را به شعارهای مردم جلب کردند و (قریب به این مضامین) گفتند که «والله قسم اگر این ها همه مرگ بر خمینی بگویند باز برای من فرقی نمی کند و کار خودم را میکنم.» این است که روایت داریم مؤ من از هیچ نمی ترسد و همه از مؤمن می ترسند. بخاطر این خلوص این اتفاق می افتد. این مؤمن دیگر به منبع جهان وصل است.

 

- وقتی رابطه با خدا اصلاح شد، روابط انسان ها هم بر محور ایمان شکل می گیرد و خدا این روابط را خودش تنظیم می کند. استاد ما آیه ای که در مورد ما و دوستانمان می خواند این بود: « ...إنهم فتیة آمنوا بربهم و زدناهم هدی، و ربطنا علی قلوبهم...» خداوند قلوب مومنین را به هم ربط می دهد.

 

- باید حواسمان باشد که در بعضی کارها باید قربة الی الله ریاء کرد! یعنی اصلا بعضی مناسک و سکنات دینی، رئاء الناس طراحی شده، ولی قربة الی الله! مثل راهپیمایی یا نماز جماعت. یا مثلا اظهار دینداری در زمانی که اسلام نیاز دارد نام دین خدا در ملأ عام زنده شود. این ها دیگر در واقع قربة الی الله است.

 

پ.ن: قبلا حدیثی شنیده بودم، اگر اشتباه نکنم از امام جواد علیه السلام، با این مضمون که هرکسی از ترس ریاء عمل نکرد، بی عمل ماند. مفهوم این حدیث برایم پیچیده بود و نمی توانستم با بحث خلوص جمعش کنم. وقتی داشتم این خلاصه ها را می نوشتم یاد این حدیث افتادم و فهمیدمش، البته احتمالا!

 

التماس دعا- یاعلی

  • سر به هوا!

ر چند جلسه ی گذشته در بحث از اصلاح رابطه با خداوند، بیان کردیم که رابطه اصلاح نمی شود مگر با شناخت خدا و غور در مراتب توحید.

 

- به لطف مباحث بزرگان، فهم و پذیرش توحید ذاتی آسان است.

 

- گفتیم که توحید صفاتی این است که صفات خداوند با هم و با ذات خداوند یکی است. صفات خداوند، هرچند در ظاهر متناقض باشند عین هم اند. بسیار مهم است که در زندگی خود تشخیص دهیم اگر بلایی داریم، عین رحمت خداست. گاهی هم مثل بچه ای می شویم که شیطنت می کند، اما چون پدرش مهربان است، به او چیزی نمی گوید. عاشقی که معشوقش را ناراحت می کند، گاهی فقط التماس این را می کند که معشوق با او صحبت کند. برای او سکوت معشوق عین عذاب است، نه رحمت. خداوند هم همینطور است.وقتی به کسی بلایی نمی دهد و او را در راحتی می گذارد، برعکس آنچه از رحمت خدا ظاهر شده، این عین عذاب اوست.اما مردم برعکس تصور می کنند. اگر این شناخت را پیدا کنیم از خدا، محبتمان هم بیشتر می شود طوری که حتی در جهنم هم عاشقی می کنیم: الهی! إن أخذتنی بجرمی، أخذتک بعفوک. و إن أخذتنی بذنوبی، أخذتک بمغفرتک. و إن أدخلتنی النار، أعلمت اهلها «أنی أحبک»!

 

- اما مرحله ی بعدی، توحید عبادی است. توحید عبادی، نه به این معنا که هر عبادتی مخصوص خدا باشد، بلکه به این معناست که هر کاری برای خدا باشد.خیلی وقت ها ظاهر یک چیز برای خداست، اما در اصل برای دیدن مردم یا حب ذات است.

 

- در روایت داریم که برخی از علما را به محشر می آورند و هنگام مؤاخذه می گویند که تو برای اثبات علم خود به دیگران درس دین داده ای. برخی از شهدا را هم می آورند می گویند تو برای اثبات شجاعت خود کشته شدی نه برای خدا. و هر دو را به جهنم می برند.

 

- اما آن چه قوی تر از رئاء الناس و حتی منشأ آن است، حب ذات است. این که امام خمینی آرزو می کند به جایی برسد که دو رکعت نماز برای خدا بخواند در مقام رهایی از این حب است. و اینکه امیرالمؤمنین علی علیه السلام خود را عبادت کننده ی خدا میداند چون او را شایسته ی عبادت می بیند، و این عبادت را در مقابل عبادت کسانی که دنبال جلب سود و دفع ضرر اند قرار می دهد، هم در مقام رهایی از حب ذات است.

 

- خیلی معروف است که می گویند شهدا برای عشق و حال خودشان رفته اند و به دنبال حوری و... بوده اند و رسیده اند. تصور این ها این است که آدم ها در جنگ می توانند به حوری فکر کنند! حتی کسی که به این نیت هم به جبهه رفته باشد، آنقدر در جنگ سختی می کشد تا نیتش خالص می شود برای خدا. حتی دیگر نمی تواند به رهایی از عذاب و رسیدن به نعمت های بهشتی فکر کند!

 

- پیروی از حق خیلی سخت نیست. آن چه سخت و مهم است جزو السابقون السابقون بودن است. کسانی مثل شهید علم الهدی، اصلا قبل از انقلاب شهید شده بودند! امثال او چون السابقون السابقون بودند، بقیه را به دنبال خود کشیدند. هنر مال آن هایی است که برای جهاد فی سبیل الله از باقی سبقت می گیرند.

  

التماس دعا-یا علی

  • سر به هوا!

-  فکر نکنبد اگر کلاس اخلاق رفتید و عمل نکردید، فایده دارد. در این صورت داریم اذا فسد العالِم، فسد العالَم. 8 جلسه صحبت شد در باره ی رابطه ی دینی مومنین. اگر دیدید 2 مؤمن با هم اختلاف دارند، بجای اینکه آتش روی آتش بریزید، سعی کنید حل کنید رابطه شان را. وگرنه پرده های ضخیم بین ما و خداوند دم به دم بیشتر می شود. به همین دلیل است که داریم العلم هو الحجاب الأکبر.

 

- بعد از 8 جلسه رفتیم سراغ اصلاح رابطه با خداوند، که طبق حدیث، رابطه ی ما با مردم را اصلاح می کند. برای اصلاح رابطه با خدا گفتیم باید فهم خودمان از خدا را، به عنوان ذاتی که باید به رفق و قرب او برسیم، اصلاح کنیم. در مراتب متفاوت توحید دقت کنیم و تشخیص دهیم و تفکر کنیم و سعی کنیم در خود نهادینه کنیم:

 
- در توحید ذاتی که تقریبا هیچکداممان مشکل ندارد.

 
- در توحید صفاتی گفتیم که باید در تشخیص آن صفتی از خداوند که درموردمان تجلی پیدا کرده است،  تلاش و دقت کنیم.

 
- در توحید افعالی گفتیم باید به این درجه برسیم که بدانیم و ببینیم که هرچه در زندگی ما جاری می شود، در علم و قدرت و اراده و فعل خداست. مناجات شعبانیه: و قد جرت مقادیرک علیّ یا سیدی فیما یکون منی الی آخر عمری من سریرتی و علانیتی و بیدک لا بید غیرک زیادتی و نقصی و نفعی و ضری، الهی ان حرمتنی فمن ذالذی یرزقنی؟ و ان خذلتنی فمن ذالذی ینصرنی؟...

 

- وقتی به این مرحله از توحید برسیم، مصیبتی از جانب کفار ببینیم: اشداء علی الکفار. اما وقتی از جانب مؤمنین باشد: رحماء بینهم. به فراز انی سلم لمن سالمکم می رسیم با این چشم ببینیم که باید با کسی که سلم دارد با امام باید سلم داشته باشیم و برعکس. و البته تمام این ها فعل خداست.

 

- آنجایی که انسان پر از نعمت است: فیقول ربی اکرمن! اما وقتی خداوند تنگ می گیرد فیقول ربی اهانن. در حالی که خداوند مبتلا می کند اما خار نمی کند. بنابراین در نعمت ها، خدا را گم می کنیم. به همین دلیل است که شکر بر نعمت ها سخت تر از صبر بر بلایاست. در بلا شما چاره ای جز صبر نداری. اما در نعمت اگر حواست نباشد و شکر خدا نکنی، خدا را گم می کنی و مغرور می شوی. اینکه سبلان می رویم به این دلیل است که جایی می رسد که احساس می کنی ذخیره ای از خودت نداری، آنجا خدا را حتما پیدا می کنی.

 

- ایمان به « کم من ثناءٍ جمیل لستُ اهلا له نشرته» ناشی از توحید افعالی است. بعد از این هم امام می فرماید «عظم بلائی». این ثناء جمیل خودش بلاست. بلایا هم مختلف است. گاهی برای کسی، تن بیمار بلاست، برای کسی تن سالم بلاست. برای بعضی غنا، برای بعضی فقر: و نبلوکم بالخیر و الشر. ما اول انقلاب یادگرفته بودیم هرکس مسؤولین می گرفت می رفتیم و به او تبریک و تسلیت می گفتیم!
 
- اینکه خداوند مبتلا می کند، عین این است که خداوند می خواهد دل ما را خانه تکانی کند. در روایت حتی داریم که اگر خطر عجب برای بندگانم نبود، اجازه نمی دادم بندگانم گناه کنند. ما عین کسی هستیم که بالا می رویم و کمی پایین، دوباره بالاتر می رویم و دوباره کمی پایین. این درجا زدن نیست.خودش پیشرفت است.
 
- خداوند وقتی بلایی می دهد، بعدش می خواهد نعمت بدهد. بلا می دهد تا زمینه اش را ایجاد کنی که نعمت را به تو بدهد.
 
- در دعا داریم که: الهی کیف ادعوک و أنا أنا؟ و کیف اقطع رجائی و أنت أنت؟! ائمه به ما اینطور یاد داده اند تا حسی که به خدا پیدا می کنیم حس یک افسر نگهبان یا یک معلم سخت گیر نباشد. آنقدر از حلم و کرم و غفران و رحمت خدا گفته اند تا محبت پیدا کنیم. البته در جای خود هم از حساب و کتاب خدا گفته اند تا فکر نکنیم که زندگی عبث است و خدا بی حساب و کتاب ما را وارد رضوان خود می کند.
 
- نفس مؤمن اشتهایش زیاد است. هر چه ایمان بالاتر باشد اشتها بیشتر است. گناه اشتهای نفس را کم می کند و دعا را در سینه ها حبس می کند. مؤمن از ثمره ی اشتهایش هم در دنیا برای خدا استفاده می کند. درآمدش را بالا می برد و در راه خدا استفاده می کند. به فکر حکومت جهانی است و زمینه های آن را با اتکاء به قدرت خدا ایجاد می کند، چون اشتهایش زیاد است و به کم قانع نمی شود. نمی گوید من گناهکار نمی توانم و... مگر مجبور است گناه کند که دائم به گناه فکر کند؟! حتی ملاصدرا معتقد است که بهشت را نفس مؤمن آنگونه که اشتها می کند، خلق می کند! همان بهشتی که عرضها عرض السموات و الأرض! نفس مؤمن اینقدر اشتهایش زیاد است!
 
التماس دعا-یاعلی

  • سر به هوا!

با سلام؛

خلاصه ی قسمت هایی از فهم بنده از این جلسه:

- وقتی خداوند اصلاح رابطه با مردم را، درصورت اصلاح رابطه با خودش، متکفل شده است، پیروزی قطعی است. نباید در این شک کرد: یدالله فوق ایدیهم.

 

- رابطه با خداوند، نه از روی جبر و باکراهت، بلکه لذت بخش و زیباست.

 

- بیان شد که طبق صفات افعالی، فعل از آن خداست. خدا هم سبب ساز است و هم سبب سوز. اما باید توجه داشت که این مسأله چیزی از مسؤولیت ما کم نمی کند. زیرا دعا و خواست و اراده از ماست، فعل از خداست.

 

- مکاتب مختلفی در مورد مسأله ی مهم و سخت «شرور» بحث کرده اند. در هر مکتبی هم جواب هایی داده اند.اما در اسلام به هیچ نحو نمی توان قائل به ثنویت شد. در فلسفه ی اسلامی این بحث جواب هایی دارد.

 

- نگاهی که یک مؤمن می تواند به مسأله ی شرور داشته باشد این است که این ها شر نیستند برای او، بلکه برای افزایش ایمان او هستند. مؤمن ممکن است بداند که دنیا جای دل بستن نیست، اما با بلایایی که برایش ایجاد می شود، یقین پیدا می کند که دنیا لیاقت او را ندارد و نباید به آن دل بست. این بلایا کم کم باعث می شود او از دنیا دل بکند. حتی مصائبی که برای انسان کامل ایجاد می شود، باعث ترفیع درجه ی اوست.

 

- شهید علم الهدی نامه ای از امیرالمؤمنین را که برای امام حسن علیه السلام نوشته بودند برای ما می خواندند: إنما خُلقتَ للآخرة، لا للدنیا، و للمماة، لا للحیاة، و للفناء، لا للبقاء... امیر المومنین اشاره می کنند که دنیا پلی است که از طریق آن باید به سمت پروردگار سفر کنیم.

 

- خداوند دل مؤمن را برای خودش می خواهد. هرآنچه آن را بخواهد از خدا بگیرد، خداوند مانع می شود.

 

- ما معمولا حاضر نیستیم بخاطر خدا به خودمان و اطرافیانمان سختی بدهیم و مثلا برای دین زیر بار قرض برویم یا محل زندگیمان را به جایی که سخت است، اما لازم، ببریم. در دنیا سنگین شده ایم. نمی توانیم مثل امام حسین(ع) دست زن و فرزند را بگیریم و بخاطر خدا مهاجرت کنیم. در تربیت فرزندمان هم همینطوریم. به بچه ها سختی نمی دهیم و هروقت هرچه می خواهند برآورده می کنیم. آن ها هم قد می کشند اما بزرگ نمی شوند؛ در حالی که ربوبیت خدا برعکس است: سختی می دهد تا بزرگ شویم. حضرت زینب اگر در تربیتش سختی نمی کشید، در کربلا هم نمی توانست آن همه سختی را تحمل کند.

 

التماس دعا- یاعلی

 

  • سر به هوا!
خلاصه ی فهمیدن ها و نفهمیدن های بنده از این جلسه:
 

- در جلسات قبل بیان شد که تا رابطه ی انسان با خدا اصلاح نشود، عداوت ها و بغض ها جای خود را دارند و از بین نمی روند. ضمنا بیان شد که برای اصلاح باید اعتقاد به توحید پیدا کرد.

 

- اعتقاد به توحید ذاتی راحت است و حتی توحید صفاتی هم از توحید افعالی و عبادی راحتتر است. برای این دو نوع آخر باید عمر گذاشت.

 

- اشعریون با پذیرش توحید افعالی، اختیار را رد کردند، و معتزله با پذیرش اختیار، توحید افعالی را. اما شیعه که دید هیچ یک را نمی توان رد کرد، متحیر شد و خدمت اهل بیت رسید و جمله ی معروف «لا جبر و لا تفویض، بل امر بین الامرین» را در پاسخ شنید. اجمالا فهمید که چیزی بین این دوست اما برای فهم تفصیلی، قرن ها سر همین جمله بحث شده است.فلاسفه در توضیح این جمله، بحث اراده ی طولی را مطرح می کنند و بیان می کنند که چون اراده ی ما در طول اراده ی خداست، نه تنافی با اختیار هست و نه با توحید افعالی. علی کل حال بحث بر سر تفسیر این جمله بسیار است.

 

- زمانی رابطه مان با خدا اصلاح می شود که بفهمیم و بدانیم و «ببینیم»(مثل ابوسعید ابوالخیر در مقابل ابن سینا) که هر فعلی فعل خداست. اما متاسفانه اینطور نیستیم.ما معمولا تصور نمی کنیم که در مورد ما ممکن است خلاف اتفاقی که در فیزیک تایید شده(مثل اینکه چاقو گلوی اسماعیل را نبرید یا آتش بر ابراهیم سرد و سلام شد که حکم معجزه هم نداشتند) برایمان بیفتد. اگر چنین شود چون حواسمان به خدا نیست، تعجب می کنیم! در حالی که این عادت خداست که مومنین را نجات دهد و یاری کند. حتما که نباید آن اتفاق در چارچوب قوانین فیزیکی باشد! عالم قوانین دیگری هم دارد.

 

- وقتی انسان به سمت خدا حرکت کند، از این دست اتفاقات زیاد می بیند. نمونه ی بارز اینها، نحوه ی رسیدن روزی است(مثل داستان داوود(ع) که دید پرنده روزی مورچه ای که زیر آب و درون چوبی گیر کرده بود را به دهان قورباغه می دهد و قورباغه آن را برای مورچه می برد). روزی هم لزوما مادی نیست. مثلا نحوه ی رسیدن به یک استاد خوب، که ممکن است بسیار عجیب هم باشد، روزی انسان است و فعل خداست، هرچند از طرق مادی که به نظرمان اتفاقی کنار هم قرار گرفته اند رخ دهد. ما این ها را برحسب اتفاق می گذاریم اما خداوند این حادثه ها را به هم چفت کرده است.

 

- طبق توحید افعالی، اتفاقات و انسان ها ول نیستند، در حالی که در مکاتب دیگر اینطور است. توحید افعالی یعنی اینکه تو بفهمی که هر اتفاقی که می افتد، حتی به دست دشمن تو، فعل خداست. منتها تو باید از این اتفاقات رمزگشایی کنی و ببینی هرکدام در کجای زندگی تو و هستی جایگاه دارند؟ این را با مرور زمان، وقتی مثلا موفقیت بزرگی دست پیدا می کنی، می فهمی که هر مشکلی و هر خوشی ای برای چه در زندگی ات قرار گرفته بود.(استاد درمورد خودشان مثال زدند که جایگاه و اهمیت تمام اتفاقات زندگیشان را وقتی فهمیدند که دکترین ظهور را نوشتند.) این وقت است که روحت آرام می گیرد و می بینی که ول نیستی.

 

- اگر در زندگی ات چیزی را پیدا کردی که توانستی بخاطر آن ناراحت باشی و به خدا گله کنی که چرا این طور شد، یعنی در توحید افعالی مشکل داری.

 

- چون با رسیدن به توحید افعالی، هر اتفاقی را منصوب به خواست خدا می کنی و می دانی که این اتفاق برایت لازم بوده تا پله شود و تو به جایی برسی، از انسان ها ناراحت نمی شوی، هرچند خطاکار باشند.

 

- کربلا جلوه ی خالص توحید است. خداوند بر این همه مصیبت راضی بود بنابراین امام(ع) فرمود: «الهی!رضاً برضاک». هرچند این رضایت الهی در آن بلایای عظیم و مصیبت های اسیری آل الله بود. عزاداری بر واقعه ی کربلا، چون برای پاسداشت این توحید است، حتی زمانی که امام حسین(ع) رجعت می کنند هم رخ می دهد.

 

التماس دعا-یاعلی

  • سر به هوا!

خدمت شما، خلاصه ی فهم بنده از این جلسه که ادامه ی بحث اصلاح رابطه با خداست:

 

- شعار انجمن حجتیه این بود که « منتظر مصلح، خود باید صالح باشد. » اما درست این است که «منتظر مصلح خود باید صالح مصلح باشد.» زیرا شخص تا روحیه ی اصلاح نداشته باشد،حتی خودش هم نمی تواند صالح باشد.

 

- آیا می توان وجودی را که از او شناختی نداریم عبادت کرد؟ جواب منفی است.اما آیا با این فهم محدودمان می توانیم خدا را بشناسیم؟علم ما به کنه ذات خداوند که امکان ندارد. اما علم به اسماء چطور؟ در این زمینه اختلاف نظر هست. به اجمال آن چه صحیح است این است که نمی توان گفت که هیچ چیز نمی فهمیم، هر چند که «الله أکبر عمّا یوصف». اگر هیچ چیز از کمالات و اسماء خدا نمی فهمیدیم، محبتی پیش نمی آمد. این که در نماز این قدر الله اکبر داریم، نفی حمدهای پیشین است که در نماز انجام می دهیم، البته خود حمد ها اثباتی است. این به این معناست که صفتی را می فهمیم و بعد می گوییم که خدا بالاتر است. خداوند لاحد است و لاحد هم واحد است.

 

- کسی که می خواهد رابطه اش را با خدا اصلاح کند، در توحید باید بسیار مطالعه و تفکر کند. توحید هم سه قسم است که توحید ذاتی از همه آسان تر است، بعد توحید صفاتی و در آخر توحید افعالی که از همه سختتر است.

 

- برای رسیدن به توحید صفاتی باید به این درک برسیم که صفات خداوند از هم و از ذاتش جدا نیستند. برای این اول باید تجلی صفات الهی را تشخیص داد.

 

- اکثریت فکر می کنند اگر زندگی خیلی گرم و نرم باشد و بلا کم باشد یعنی خداوند با صفت رحمانی اش بر شخص تجلی کرده است. کسی که مرتکب حرام نمی شود و زندگی اش هم خوب است را گمان می کنیم که خیلی مومن است و کارش خیلی درست است(نگاه فقهی داریم). مگر تمام کسانی که با امام حسین علیه السلام نیامدند، اهل حرام بودند؟ خیر، اما اهل قیام لله نبودند. مکرر روایت داریم که کسی که بلایش کم باشد کارش و ایمانش مشکل دارد.

 

- اگر هر روز دقت کنیم که خداوند با کدام اسمش بر ما تجلی کرده، شناخت و رفاقتمان نسبت به خدا بیشتر می شود. البته این فهم از صفات حالت خوف و رجاء دارد چون هیچوقت نمی توانیم مطمئن شویم که مثلا اینکه حاجتمان برآورده شده، تجلی اسم کریم است یا اسم قهار خدا؟ و بالعکس. از هر واقعه ای دو تلقی می توان داشت.

 

- توحید افعالی این است که هر فعلی، فعل خداست.نسبت دادن افعال طبیعت به خداوند راحت است، اما جایی که بحث افعال انسان است، این نسبت دادن غامض به نظر می رسد. ما مثل یهود نیستیم که ید الله را مغلولة بدانیم یا مثل برخی اهل تسنن که خداوند را فقط خالق بدانیم(کل یوم هو فی شأن) یا مثل برخی دیگر که قائل به جبر باشیم. این که در دعای کمیل داریم« لا یملک الا الدعا، إنک فعّال لما تشاء » یعنی اینکه انسان فقط دعا دارد، خواست دارد، اما فعل مال خداست.

 

- شما اگر حوادث یک روز خود را بررسی کنید،گاهی می توانید برای یک اتفاق ساده، چندین حلقه ی متصل به آن حادثه را بشمارید و از خیلی ها هم خبر ندارید. میلیاردها حادثه در هر لحظه در حال رخ دادن است که به طور زنجیره وار به هم متصل است و این ها را خداوند گم نمی کند.

 

التماس دعا-یاعلی

  • سر به هوا!

خلاصه ی فهم بنده از این جلسه تقدیم می شود:

- در ابتدای سوره ی بقره، انسان ها به سه دسته تقسیم می شوند: متقین، کفار، منافقین. علامه طباطبائی معتقد است که مؤمنین همان متقین اند و در واقع رابطه ی ایمان و تقوا رابطه ی تساوی است.

 

- یکی از شیرین ترین داستان های قرآن، داستان آفرینش انسان و پس از آن است. بعد از تناول از شجره ی ممنوعه خداوند می فرماید: «ما» گفتیم(ما گفتن خدا از سر تعارف نیست، دلیل دارد) هبوط یابید، بعضی از شما برای بعضی دیگر دشمنید و در زمین برایتان محل استقرار و متاع است تا «حین». انسان ها معمولا در زمین استقرار پیدا می کنند و دلشان خوش می شود، ما هم همینطور هستیم حال آنکه داریم دنیا زندان مؤمن است. آیا ما واقعا این زندان بودن را حس می کنیم؟! همچنین به متاع دنیا دل می بندیم و خیلی وقت ها سر همین متاع دنیوی اختلافات ایجاد می شود. کسی که به عنوان مثال می بیند روی ماشینش خط افتاده و بسیار ناراحت می شود، میگوید ارزش ماشینم کم شد! خیال هم می کند این مال را از خودش دارد!

 

- عداوت مطرح شده بین انسان ها تا زمان ظهور حضرت حجت(عج) و برپایی حکومتشان، برقرار است. گاهی این عداوت ها بین مومنین است که در اینجا اختلاف را از گناهان کبیره شمرده اند و گاهی بین مومنین و کفار است که ریشه ای و دائمی است.

 

- پیامبر صلی الله علیه و آله قبل از اینکه به مدینه بروند، مصعب ابن عمیر را به مدینه می فرستند تا شرایط و دل ها را برای پذیرش اسلام آماده کند. او یک توصیه از حضرت می خواهد و ایشان می فرماید: یسّر و لا تعسّر، بشّر و لا تنفّر. (آسان گیری و خوشرویی از شرایط مهم است که مؤمنین باید داشته باشند. نه اینکه سر هر مسآله ای اختلاف کنند.) بعد از ایجاد حکومت خود، زمینه ی برادری را بین مؤمنین، حول وجود امیرالمؤمنین(ع)، ایجاد می کنند که با هم جفت شوند تا عداوت ناشی از هبوط بینشان ایجاد نشود.

 

- حال وقتی عداوتی بین تو و دیگران ایجاد می شود، و می خواهی آن را اصلاح کنی، از کجا باید شروع کنی؟ قاعدتا وقتی بین دو نفر اختلاف است، تا زمانی که هرکدام انتظار حرکت از طرف مقابل را دارد، اختلاف حل نمی شود. پس باید اصلاح را از خودت شروع کنی و نباید منتظر تغییر در دیگری باشی. اما گاهی ممکن است تو هرچه در توان داشته ای انجام داده باشی ولی باز هم اصلاح نشود. اینجا چطور؟! امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه می فرماید کسی که رابطه ی خودش را با خدا اصلاج کند، خداوند رابطه ی او را با مردم اصلاح می کند. بنابراین منشأ اختلاف با مردم این است که رابطه مان با خدا اصلاح نیست. کاغذ بردار و بنویس کجای رابطه ات با خدا مشکل دارد؟

 

- ما حتی خیلی وقت ها به خدا شک داریم. خدا را واقعا به عنوان غفور، رحیم، قابل التوب و... قبول نداریم و به همین دلیل توکل نمی کنیم( و من یتوکل علی الله فهو حسبه؛ الیس الله بکاف عبده؟!). وقتی در جوشن کبیر می خوانیم یا حبیب الباکین و اشک می ریزیم، وقتی می خوانیم یا حبیب التوابین و توبه می کنیم، بعد از آن حق نداریم به خدا اعتماد نکنیم در اینکه خدا دوستمان دارد و توبه و اشکمان را پذیرفته است. حق نداریم به خدا سوءظن داشته باشیم. اسمش را بگذارید ساده لوحی و ساده لوح باشید. خدا ساده لوح ها را دوست دارد! مثل فرد ساده ای که وارد حوزه ی علمیه شد و دیگران می خواستند او را اذیت کنند، گفتند باید بسم الله بگویی و از روی آب رد شوی، او هم چون ساده بود، باور کرد، بسم الله گفت و واقعا هم رد شد!

 

التماس دعا-یاعلی

  • سر به هوا!

مقدمه:

انسان ها از یک حیث چند دسته اند:

       1) عده ای خودشان را از سر زبان مردم جمع کرده اند و از خودشان چیزی ندارند. هر کاری می خواهند بکند، دم به دم نگاه می کنند بقیه چطور نظر می دهند تا متناسب با رفتار دیگران خود را بسازند.این ها یا از خودشان چیزی ندارند یا از خودشان مأیوس شده اند که چنین اند. این آدم ها هیچ وقت به سکون نمی رسند. چون حرف مردم هم یکی نیست. (داستان ملانصر الدین و پسرش و خرشان) اگر شانس بیاوریم عرف، عرف صالحین است وگرنه خیلی وقت ها شرع و عرف یا دو عرف با هم در تقابلند.چنین کسانی که خودشان را سر زبان مردم می چینند و تنظیم می کنند هیچ وقت به امر واحد نمی رسند. این ها در حل مشکلات و سختی ها همه اش چشمشان به دیگران است.این دسته از آدم ها از دنیا به خودشان می رسند.

2) دسته ی دوم انسان های «خود ساخته» اند. اینها عظمت دارند و خیلی وقت ها برخلاف جریان آب شنا می کنند. این ها نه فقط مقاومت می کنند در برابر سختی ها، که به استقبال سختی ها می روند.این دسته از درون می جوشند و اشکال ها را به دیگری برنمی گردانند و از خودشان می بینند، سهم خودشان را در مشکلات می بینند؛ به خودشان نگاه می کنند که از عهده ی خودشان چه کاری برمی آید؟به توانمندی های خودشان در جذب منافع توجه می کنند. این ها از درون خوشان به دنیا نگاه می کنند

3) این دسته «خدا ساخته» اند. پیامبر فرمود «أدبنی ربی». این دسته نگاه می کنند ببینند خدا به چه چیز راضی است و چه می خواهد؟ منطق امام حسین علیه السلام این است که خدا دوست دارد مرا کشته و خانواده ام را اسیر ببیند. این ها با دید خداوند به دنیا نگاه می کنند.

ذی المقدمه:

رفتار انسان ها با توجه به مقدمه به سه دسته تقسیم می شود:

 

      1) در روایات داریم که ببینی دوست داری با تو چه رفتاری شود همین رفتار را با دیگران بکنی. این مبنای اصول اخلاقی کانت هم هست. اما این کف نحوه ی رفتار با دیگران است و کاملا منطقی هم هست. معمولا آدم های دیگر در این مواقع می گویند که من هم اگر جای تو بودم همین کار را میکردم.


     2) نحوه ی دیگر رفتار این است که ببینی کَرَمت چه می گوید؟ نه میلت! هر چقدر خوبی و بزرگواری، همانطور خوب و بزرگوارانه رفتار کن. بقیه به این ها همه اش می گویند من اگر جای تو بودم اصلا این کار را نمی کردم! چون حد وجودی خودشان کم است. (حتی به قتال در دین این نگاه هست که قتال برای کفار رحمت و از سر کرامت است تا عذاب آخرتشان کمتر شود(.

 

     3) حد دیگر رفتار با دیگران این است که نگاه کنیم ببینیم خدا از ما چه می خواهد. این خیلی سخت می شود. این جا السابقون السابقون لازم است و هر کسی این دید را نمی تواند پیدا کند. دو طرف اگر چنین نگاه کنند نه تنها حدود پایین رفتار برایشان راحت تر است، بلکه در اصلاح سبقت می گیرند. اینجا شیطان خیلی زود جولان می دهد که شخص مقابل پررو می شود. جالب این است که خدا در مورد حقوق خودش می گوید آسان بگیرید اما در مورد حقوق دیگران باید سخت بگیریم، در حالی که خدا به ما هرگز طلبی ندارد. اوایل اگر چنین ملاکی در رفتار با دیگران بگیریم، سخت است. اما بعد مدتی آسان می شود. 

التماس دعا-یا علی

  • سر به هوا!

خلاصه ی فهم بنده از جلسه نهم اخلاق تقدیم شما دوستان:

 

- علت دو نوع است: فاعلی و فابلی. تاثیر کلاس اخلاق گاهی به علت فاعلی برمی گردد گاهی به علت قابلی. علت فاعلی اگر قوی باشد،وابسنگی عمل به علت قابلی کمتر خواهد شد.اینکه علت قابلی شخص چگونه باشد هم بسته به عوامل متعددی مثل تربیت و وراثت و... است که الآن خارج بحث ماست. شخصیت انسان ها یا همان علت های قابلی، از جهات گوناگون دسته بندی های مختلف می شود که به برخی از آن ها اشاره می کنیم.

 

- آدم ها یا رهبرند یا رهرو. شخصیت رهبر برای حرکت و اقدام، منتظر دیگران نمی مانند. این ها از درون می جوشند و خلاقیت دارند. اما شخصیت رهرو همیشه منتظر اقدام دیگران هستند تا حرکت کنند، از خود خلاقیت هم ندارند.در کلاس اخلاق اگر شخص رهبر باشد،سریع اقدام می کند ولی رهرو منتظر می ماند ببیند دیگران عمل می کنند یا نه؟ «قیام لله، مثنی و فرادی» برای شخصیت رهبر است اما «یدخلون فی دین الله افواجا» مربوط به شخصیت رهرو است. شخصیت رهبر قابلیت تکثر دارد و می خواهد عین خودش باز تولید کند؛ اما شخصیت رهرو خودش است و خودش.

 

- دسته بندی دیگر این است که برخی خوش بین هستند، برخی بدبین. شخص بدبین مثل مگس است که روی کثافت می نشیند، حتی اگر در گلستان باشد دنبال کثیفی می گردد. شخص خوش بین مثل زنبور عسل است که روی گل می نشیند، هرچند کم باشد. خوش بینی و بدبینی های آدم ها مثلا در جلسات آسیب شناسی تشکلات مشخص می شود. حضرت آقا همیشه در همه ی زمان ها و دولت ها سعی می کند به مردم یاد دهد که خوبی ها را چگونه ببینند. دیدن خوبی ها هنر می خواهد.

 

- بعضی ها نگاهشان به مسائل فقهی(جزئی و موضعی) است ولی بعضی ها نگاه کلامی و اعتقادی(در طول مسیر و کلی) دارند. بعضی ها عجول و هول اند ولی بعضی ها صبورند. بعضی ها خیلی شکاکند و دل دل می کنند تا زمان از بین می رود برای تصمیم گیری. این ها خیلی به استخاره رو می آورند(توضیح درمورد استخاره در پ.ن). اما بعضی ها قدرت تصمیم گیری شان بالاست.

 

- دسته بندی خیلی مهم: بعضی ها اهل اصلاحند، بعضی ها اهل إفسادند. اهل اصلاح وقتی مشکلی پیدا می کنند دنبال حل آن هستند نه جار زدن آن و بردن آبروی افراد. اهل افساد از اینکه مشکلی ببینند خوشحال می شوند و جار می زنند که فلان شخص فلان مشکل را دارد. مثلا پدر و مادری که از شکست فرزند دیگران خوشحال می شوند و همه جا جار می زنند که فرزند فلانی کنکور قبول نشد و... اهل افسادند. این آدم ها از این کار خودشان هم لذت می برند و البته ممکن است توجیهات زیادی هم بیاورند. مثلا وقتی مشکلی در جایی می بینند آن مشکلات را زیاد می گویند. درست هم می گویند ها! اما با این درست گفتن هاشان آدم را دق می دهند! به دنبال حل آن هم نیستند. آبروی کانون های ایمانی و مؤمنینی که ایمان خیلی ها به آن ها وابسته است را بخاطر یک گناه یا اشتباه می برند به اسم نهی از منکر یا برائت از گناه.

 

- وقتی انقلاب شد، اهل اصلاح و افساد زیاد بودند و آدم های بی خاصیت که شرایط برایشان فرق نمی کند کمتر بودند. اما وقتی انقلاب تبدیل به نظام شد، به مرور زمان روحیه ی انقلابی کمتر شد و اهل اصلاح و افساد کمتر و آدم های بی خاصیت بیشتر. نظام اگر روحیه ی انقلابی نداشته باشد بعد مدتی می میرد. کاری که باید بکنیم این است که روحیه ی انقلابی را زنده نگه داریم تا نظام زنده بماند.

 

- خیلی از این دسته بندی ها را نباید به طور مطلق داشته باشیم.مثلا در نهج البلاغه داریم که وقتی اوضاع بد شد باید سوء ظن داشته باشید نه حسن ظن. اما در بین مؤمنین: علیکم بحُسن الظن. یا گاهی باید فقهی و ریز نگاه کرد و گاهی کلامی و کلی.

 

- این دسته بندی ها ناشی از ملکات اخلاقی است و در بهشت و جهنم ملکات ظهور پیدا می کند.اگر صرفا سعی کنیم اعمالمان را درست کنیم مَثَل آن روایتی می شود که سعدی می گوید: مردی انبار گندمی داشته که در آن موشی افتاده بوده.درب های انبار را می بندد تا موش بمیرد. بعد از ماه ها درب را باز می کند و می بیند که گندم ها را خورده. ملکه ی اخلاقی بد مثل آن موش است که به جانمان می افتد اگر صرفا در ها را ببندیم و کار دیگر نکنیم. باید با مراقبه و مشارطه و محاسبه به جان این ملکات بیفتیم و خوب هایشان را زیاد کنیم و بدهایشان را از بین ببریم.

 

- توکل انسان ناشی از فقر است. انسان های فقیر توکل بیشتری دارند چون چاره ای غیر از توکل ندارند، اما اغنیا خیالشان به جیبشان تخت است و توکل نمی کنند. برای توکل کردن باید به «انتم الفقراء الی الله» رسید، چه پولدار باشی چه ندار.

 

پ.ن: استخاره مشورت با خداست.خداوند استاندارد هایش با ما فرق دارد. اگر خیر بیاید ممکن است این خیر به کام و شیرین نباشد: عسی أن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم. مثلا برای ازدواج فوری استخاره می کند و خیر می آید. از کجا معلوم؟ شاید خدا می گوید که من می دانم که این همسر با این اخلاق بدش تو را آدم می کند! این خیر توست. نباید این برداشت را بکنیم که خیر است یعنی شیرین است.

 

التماس دعا-یاعلی

  • سر به هوا!

خلاصه ی این جلسه، که به تکمیل و جمع بندی جلسات گذشته طی شد، خدمتتان تقدیم می شود:

 

- در گذشته اشاره ای به حق الناس شد و اشاره به حق برادر دینی بر ما. این هر دو بسیار حساس و مهمند اما با هم فرق دارند. شما در برابر انسان های عادی وقتی اشتباهی می کنید باید رضایت طرف مقابل را جلب کنید اما در مقابل برادر دینی باید حتی اگر لازم است گناه ناکرده را به گردن بگیرید تا اختلافی ایجاد نشود. در مقابل برادر دینی باید همیشه بدهکار باشید(روایت در پ.ن).

 

- انسان ها وقتی یک آدم مهم و معروف می بینند شخصیت خودشان را خُرد می کنند، تواضع به خرج می دهند و از او تعریف و تمجید می کنند. در مورد برادر دینی شان چطور؟آیا تواضع دارند و از او تعریف می کنند؟ طبق روایت یکی از نشانه های تکبر این است که زبان در تمجید برادر مومن قفل می شود. اگر تواضع کنیم ایمانمان تازه می شود. درست است که داریم « مدح المؤمن، ذبح المؤمن » اما این وقتی است که مدح در مقابل خودش باشد، نه پشت سرش. امام(ره) در تفسیر الحمدلله رب العالمین می فرماید هر حمدی بر می گردد به خداوند. اگر اینطور به قضیه نگاه کنیم چرا همدیگر را مدح نکنیم؟

 

- خصوصیت جمع مؤمنین باید این باشد که وقتی کسی می بیند احساس کند که جمع زنده است. مؤمن وقتی وارد می شود، باید از خوشرویی و نشاط او مشخص شود که او وارد شده است. نباید آشغال هایی که دیگران بر سرمان ریخته اند یا در شهر با خود جمع کرده ایم، وارد جمع مؤمنین کنیم و بر سرشان بریزیم.

 

- الآن متاسفانه بهترین حالت روابط بین مؤمنین این شده که اختلاف ندارند چون همدیگر را کم می بینند!

 

- یکی از بزرگترین موانع رشد این است که به خودمان این دید را نداریم که می توانیم آنچنان باشیم که خدا از ما انتظار دارد. اگر تصور کنیم جمعمان مثلا جمع شهداست( هرچند شهدا کف آن چیزی است که باید باشیم )، دیگر درحق هم بدی کردن و محبت نداشتن سخت می شود. اگر از شهدا می گوییم باید سعی کنیم خصوصیاتشان را در خودمان ایجاد کنیم. نه اینکه آن ها را سقف قرار دهیم و تعریف از آن ها را به منزله ی پوششی بر نقص هایمان بگیریم.

 

- اگر در اثر کلاس ها شما مثلا شما بروی با دسته ی گل خدمت کسی که از تو بریده است و حلالیت بگیری(هرچند مقصر نبودی) یعنی کلاس ها فایده داشته. کلاس اخلاق وقتی مؤثر می شود که روح لطافت داشته باشد وگرنه نمی کشد به این مباحث.

 

پ.ن: قبلا استاد به این روایت اشاره کرده بودند که معصوم(قریب به این مضامین) می فرماید اگر اختلافی بین دو شیعه پیش آمد باید عذرخواهی کنند،چه ظالم باشند، چه مظلوم. سوال می شود که چرا مظلوم باید عذرخواهی کند؟ جواب قریب به این مضمون است که ما از شیعه ی خود چنین انتظار داریم.

 

التماس دعا-یاعلی

  • سر به هوا!

      -گفتیم کلاس اخلاق برای زنده نگهداشتن ایمان است. در مقابل سختی های آخرت ، اصلا سخت نیست و اتفاقا لازم هم هست هفته ای یک بار هم که شده، به جلسه ای که در آن ایمانمان تازه می شود برویم.

 

      -گفتیم بیشترین جایی که ایمان در خطر می افتد، در موضع حق الناس است که شخص ذی حق، مثل خدا کریم و غفار و ستار نیست.

 

      -وقتی روابط حاکم بر جامعه، روابط غیر ایمانی است، اگر مؤمنین بین خود رابطه ی ایمانی برقرار کنند، نمود بیرونی آن منفی است. مثلا یکی از چیزهایی که باعث می شود سایرین فکر خوبی نکنند، این است که از جمع آن مؤمنین، بوی اختلاف به مشام کسی نمی رسد. نه تنها کسی از آن ها اختلاف کلی نمی بیند، حتی اگر دونفر اختلاف کنند، معمولا نفر سوم متوجه اختلافشان نمی شود.

 

      -علی الخصوص از تشکل های دینی که امام دارند ، اگر اختلافی به گوش نرسد، بقیه فکر می کنند این ها مثلا رابطه ی مرید و مرادی دارند و فکری از خودشان ندارند. چون قاعدتا(!) کسی که فکر می کند و از خودش ایده دارد حتما باید غیبت کند! حتی جمع مومنین را ترک کند تا به همه ثابت کند هم معرفت دارد به مشکلات، هم اینکه به شخصی که مشکل دارد، بی محبت است. در حالی که استانداردهای روابط ایمانی متفاوت است.

 

      -بسیاری از اختلاف ها بین کسانی که رابطه ی ایمانی بینشان نیست، ریشه در حسد دارد. وقتی شخص می بیند که عده ای از نسبت به شخصی ادب و تواضع و محبت و تبعیت دارند، حسادت می کند.

 

     -در رابطه ی ایمانی یکی چون مقید به دین اند و غیبت و عیب جویی نمی کنند، دیگر به دلیل محبت شدید و رابطه ی ولایی بین آن ها(بعضهم اولیاء بعض) اختلافات ظهور نمی کند.اگر با امام (به معنای عام)و ولی خود (یا اولیاء خود) اختلاف نظر داشته باشند،حتی اگر در خلوت بیان کنند، در جلوت و در عمل، به اختلاف دامن نمی زنند(از آثار ولایت، تبعیت است). چه برسد به اینکه بخواهند غیبت و عیب جویی کنند.

 

      -اینکه از جمع مؤمنین اختلافی ظهور نمی کند، اصلا به این معنی نیست که مؤمنین از خودشان فهم و فکر و علم ندارند. برخلاف برخی از بزرگان، تا به حال کسی ندیده است که حضرت آقا با امام (ره) اختلاف کند. اتفاقا یکی از نقدهای بیگانگان درمورد حضرت آقا این است که ایشان قبل از فوت امام، شخصیت مهمی نبودند! این نقد به این دلیل است که استاندارد عمومی این است که اگر کسی مهم باشد و از خودش فهم و فکر داشته باشد باید بالاخره در جایی با دیگران اختلاف کند!

 

      -روایت داریم « أحذروا من صولة الکریم». نبیاد فکر کنیم کریم چون اعتراضی نمی کند، چیزی نمی فهمد و فکر نمی کند. چون مقید به قیود ایمانی است چیزی نمی گوید. درست مانند شیری که در قفس است و دیگران از بیرون قفس برای او شکلک در می آورند. فکر نکنید به این معناست که قدرت حمله ندارد.چون در قفس است کاری نمی کند.

 

      -در توصیف یاران امام زمان(عج) داریم که در مقابل امامشان مثل کنیز هستند. نفرموده اند غلام! البته هم غلام و هم کنیز مطیع مولایند، تنها فرقشان این است که کنیز در مقابل مولا صدایش هم در نمی آید. اما این اصلا به این معنی نیست که یاران ایشان فهم ندارند.

 

      -خیلی ها فکر می کنند اگر علم زیاد شد، نیاز به نبوت و ولایت کم می شود. اما چون در حالت عادی، با زیاد شدن علم،اختلاف بیشتر می شود، نیاز به ولی بیشتر می شود(اتفاقا مولوی هم به این اشاره می کند). مومنین مثل دانه های تسبیح می مانند. اگر نخ تسبیح گره نداشته باشد از هم جدا می شوند. ولایت مثل گره ی نخ تسبیح است که این دانه ها را یک جا نگه می دارد.

 

      -یکی از مشکلاتی که تشکلات دینی دچار آن هستند، این است که به اسم آسیب شناسی، دچار انواع غیبت ها و بی حرمتی ها و عیب جویی ها می شوند.

 

      -مؤمن باید قبرستانی در دلش ایجاد کند تا چیزهایی را در آن خاک کند و سال به سال هم سر آن قبرها نرود.یکی از چیزهایی که باید دفن کند عیوب برادران مومنش است. تا این قبرستان را در دل خودش ایجاد نکند، حتی خود قبرستان رفتن هم به دردش نمی خورد!

 

      -ملاصدرا درمورد شهید با آیه ی «إنه علی کل شیء شهید» بحث می کند و ضمیر «ه» را صرفا مختص خدا نمی داند. آیه های دیگری هم هست که ضمیر سوم شخص دارد و مفسرین آن را مثلا متوجه امام زمان(عج) می دانند. مثل آیه ی 7 سوره ی مجادله که می فرماید« ما یکون من نجوی ثالثة إلا و هو رابعهم، ولا خامسة إلا هو سادسهم، و لاأدنی من ذلک و لا أکثر إلا هو معهم أینما کانوا...».

      التماس دعا-یاعلی

  • سر به هوا!

هو

- رابطه ی دینی باید فی الدین و لِلدین باشد. یعنی هم در چارچوب دین و هم برای اهداف دین باشد.

 

- همانطور که ائمه علیهم السلام،آمده اند تا رابطه ی ما با خدا را اصلاح کنند و کفاره ی گناهان ما شوند،قصد اصلاح ارتباط بین مؤمنین را هم دارند.دنبال این بوده اند که بین یارانشان ارتباط قلبی ایجاد کنند.به همین دلیل بود که پیامبر(ص) بین یارانشان دو به دو عقد اخوت بستند. حتی آیات و روایات سعی دارند که روابط طبیعی مثل زن و شوهری و فرزند و والدی و ... را تبدیل به رابطه ی دینی کنند و اینگونه این محبت ها را در طول محبت به خدا قرار دهند.

 

- وقتی از برادر دینی مان خطایی سر بزند و گناهی بکند، وظیفه ی ما چیست؟ به حسب موقعیت باید تعیین شود که «تجاهل و تغافل» باشد یا «تواصی به حق و امر به معروف و نهی از منکر» ؟

 

- تجاهل و تغافل: شافعی دلیل ارادت خود را به امام صادق(ع) در این بیان می کند که ایشان فرموده بودند: «سعادة الدنیا و الآخرة فی کلمتین: التجاهل و التغافل». تجاهل و تغافل آثار تربیتی زیادی هم دارد: 1) به شخص امکان توبه می دهد. 2)فرصت مکر و بهانه تراشی را از شیطان می گیرد. 3)فی المجلس،دریایی از کرامت در شخص متغافل و متجاهل ایجاد می کند. پیامبر اکرم(ص) طبق فرموده ی خودشان بسیار بر امت خود آسان می گرفتند در حدی که برای امت عجیب و غریب بود. ولی منطق ما با منطق خدا و معصومین فرق دارد.جاهایی که خداوند سخت می گیرد ما آسان می گیریم(غیبت) و جاهایی که خداوند آسان می گیرد ما سخت می گیریم.گاهی شیطان آن قدر تلبیس می کند که ما فکر می کنم اگر آبروی شخص را بخاطر گناهش نریزیم در اسلام ثلمه ای ایجاد می شود.

 

- وقتی از کسی گناهی می بینیم باید حواسمان باشد ممکن است توبه کرده باشد.خیلی وقت ها به همین دلیل نباید به رویش بیاوریم که ما می دانیم. خداوند این همه فرصت در سال گذاشته برای توبه: محرم و صفر،ماه رمضان،شب قدر،اعیاد،عزاداری ها و ... و باید بعد از توبه امید بالایی داشته باشیم به بخشش.ولی ما چون خودمان به توبه ی خودمان اطمینان نداریم،به اینکه دیگری هم توبه ی مقبول کند اطمینان نداریم و نمی پذیریم که اشخاص ممکن است گناهانی که کرده اند بخشیده شود،بخاطر همین ما هم از آن گناهشان نمی گذریم. نباید دائم نبش قبر کنیم و گناهان افراد را به رویشان بیاوریم.در غیر این صورت او را از جمع مؤمنین بیرون می رانیم.

 

- در مورد خودمان باید توجه کنیم که توبه مثل صابون است.هم پاک می کند هم فرسوده.مثلا یقه ی لباس که خیلی چرک می شود،شما وقتی با صابون بشویید،هم تمیز می شود و هم فرسوده می شود.این بخاطر اثر وضعی گناه است. دلیل اینکه توبه کردن را هم تاخیر می اندازیم و به فکر تکامل جدی نیستیم،گناهانی است که دعا ها(و به عبارتی اراده ها) را حبس می کند.

 

- این خیلی بد است که وقتی از مؤمنی گناهی می بینیم نه برای او دعا می کنیم و نه او را تواصی به حق می کنیم.خیلی لطف کنیم پشت سرش حرف نمی زنیم و فکر می کنیم چقدر هم کار شاقی کرده ایم.

 

- باید حواسمان باشد که برای تواصی به حق و امر به معروف و نهی از منکر، نباید ایراد او را به او بگوییم.گفتن ایراد و نصیحت کردن،بخصوص جوان ها را،به لجبازی می اندازد. باید ایرادش را به او هدیه کنیم.که این هدیه کردن در هر جایی به نحوی است.حتی گاهی می تواند در قالب سؤال باشد.

 

- رفتارمان در مقابل مؤمنی که مرتکب گناه شده باید طوری باشد که او را بین خوف و رجاء در تعادل نگه دارد.اگر رجاء زیاد باشد اشتباهش را تکرار می کند و اگر خوف زیاد باشد از جمع مؤمنین بیرون می رود. البته خودمان هم در تشخیص گناه دیگران باید این خوف و رجا را داشته باشیم. همیشه نباید رفتار شخص را برداشت به گناه کرد.خیلی وقت ها احتمال های دیگری هم می شود داد.

 

- حواسمان باید باشد که اگر اشکالی در برادرمان دیدیم،حتی خداوند به وسیله ی آن گناه دارد ربوبیت می کند. گناهان گاهی برای ادب کردن ماست. و حتی گاهی گناه نکردن ها مرخصی شیطان است برای اینکه بعد از مدتی به طور جدی به گناه بیاندازدت.مثل برصیصای عابد که بعد از 70 سال در یک روز هم مرتکب زنا شد، هم قتل، هم دروغ و هم شرک. اما اگر ایمان برای شخص باقی بماند،گاهی همین گناه خورده ها باعث بازگشت شخص و هدایت او می شود.خداوند همیشه رب است(البته این ربطی به مقام عمل ندارد،اما در مقام داوری مؤثر است).

 

_ از خدا بخواهیم : هر کاری با ما می کند بکند و هرچه از ما می گیرد بگیرد، اما ایمانمان ر از ما نگیرد...

 

  • سر به هوا!

هو

جلسه ی پنجم به دلیل اینکه بیشتر کلاس صرف تعریف چند خاطره و جواب به یک سوال انحرافی(!) شد، خیلی مختصر شد.

خلاصه ی جلسه ی پنجم:

 

-  در انواع روابط موجود بین مومنین،رابطه ی ایمانی مقدم بر سایر روابط است.به همین دلیل از نظر اسلام تنها شرط برای ازدواج، هم کفوِ ایمانی بودن است.

 

-  دوستی هایی که برای انجام وظایف دینی تشکیل می شود، که بعضاً همدیگر را هم از قبل نمی شناسند، و در این دوستی ها اختلاف نظر ها باعث تفرقه و دلگیری نمی شود،دوستی های ایمانی است. در این روابط، خیلی اشتباهات گفتن ندارد.

 

-  یک بار به آقا حمید(عبدالحمید کاشانی،استاد آقای تلوری) گفتم که بنده غیبت شما را کردم.خندید و گفت «نوش جانت،هر چقدر خواستی غیبت کن!». من بعد از آن نتوانستم غیبت ایشان را بکنم. برادر هایی داشته ام که به من یاد داده اند ناراحت نشوم.مومن مثل دریا می ماند.کنارش که می نشینی،سر و صدا و خروش دارد اما آرامش به تو می دهد.

 

-  ظن و گمان ناخودآگاه به ذهن انسان هجوم می آورد.نمی توان از همه ی آن ها فرار کرد.خیلی هایش هم سوء ظن نیست.اما خداوند درمورد مؤمنین می فرماید اجتنبوا کثیرا من الظن، برای این است که جلوگیری شود از کثیرا من سوء الظن!

 

-  ایمان هر چقدر قوی تر شود، رابطه ی ایمانی هم محکم تر میشود. انسان حالت عادی وقتی به مرگ نزدیک می شود می ترسد،اما بچه های جنگ هرچه قدر بیشتر مرگ را احساس می کردند، روابطشان هم نزدیکتر می شد.(چون فکر به مرگ ایمان را قوی می کند،رابطه ی مبتنی بر ایمان را هم قوی می کند.)

 

التماس دعا-یاعلی

  • سر به هوا!
هو
در این جلسه استاد بیشتر حدیث خواندند.آنچه توان دارم را می نویسم:
 

-بیشترین جایی که ایمان آدم ها می سوزد و آسیب می بیند در رابطه با برادران دینی آن هاست.متأسفانه حتی جامعه ی دینی ما در این زمینه ضعف دارد که حتی برخوردهای متناسب با روابط دینی اگر شکل بگیرد برای همه خنده دار است.

 

-اگر بین مؤمنین رابطه ی دینی شکل نگیرد،روابط عادی یا حتی روابط شیطانی شکل می گیرد.ملاک رابطه ی ایمانی، بخاطر خدا بودن است.وقتی این ملاک در روابط از بین رفت،اهل صورت می شویم و باطن را کنار می گذاریم.آداب را نگه می داریم اما اخلاق را رعایت نمی کنیم.در ظاهر به هم احترام می گذاریم اما پشت سر غیبت می کنیم.

 

-روابط در جامعه به انحاء گوناگون است.بعضی روابط خونی است،بعضی روابط اجتماعی است،بعضی روابط با مصنوعات بشری است...هرچه رابطه دورتر می شود عاطفه هم کمتر می شود.در بین این رابطه ها رابطه ی ایمانی هست که کاری ندارد شما نسبتی باهم دارید یا نه؟قوت بالایی هم دارد.حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت علی علیه السلام بجز اینکه زن و شوهر بودند و بجز اینکه امام و مأموم بودند،رابطه ی دیگری داشتند که همین رابطه ی ایمانی بود.البته این رابطه از رابطه ی زن و شوهری قوی تر و از رابطه ی امام و مأمومی ضعیف تر است.

 

-قرآن دو گونه این رابطه را تبیین کرده است.یکی زشتی ها را بیان کرده است، و دیگری تشویق کرده است به این رابطه.احادیث بسیاری هم در این زمینه داریم.اصول کافی بابی دارد در مورد ارتباط با برادران دینی که احادیث زیبایی دارد.

 

-شخصی خدمت امام باقر علیه السلام می رسد و عرض می کند که بدون اینکه بلایی بر من نازل شود و مصیبتی به من برسد غمگینم طوری که بقیه می فهمند.امام در جواب می فرمایند که خداوند مومنین را از گل بهشتی خلق کرده و از روح خودش در آن جریان داده.به همین دلیل مومن برادر مومن است،طوری که گویی پدر ومادرشان یکی است،اگر در سرزمینی،به مؤمنی مصیبتی برسد تو محزون می شوی.

 

-شخصی خدمت معصوم بود که شخص دیگری بر امام وارد شد.امام رو کرد به شخص اول و پرسید: دوستش داری؟ او پاسخ داد بله.امام فرمود: چرا دوستش نداشته باشی در حالی که پشتیبان توست و یارت در مقابل دشمنت و روزی اش هم بر دیگری است؟!

 

(احادیث بسیاری خوانده شد اما چون طولانی بودند یا حفظ نشدم یا سخت است گذاشتنش.همین دو حدیث را هم نقل به مضمون کردم.)

 

التماس دعا-یاعلی

  • سر به هوا!
رؤوس مطالب درس های امروز استادمان در کلاس اخلاق:

-در آخرت،غیر از بهشت و جهنم اعمال،بهشت و جهنم ملکات اخلاقی و بهشت و جهنم عقاید(منظور از عقاید آن چیزهایی است که به روحمان گره خورده که گاه خودمان نیز بی اطلاعیم ازشان) نیز داریم.بنابراین با پرهیز از حضور در اجتماع و خانه نشینی نهایتا می توان از اعمال منفی نجات پیدا کرد اما شرایطی پیدا نمی شود که ملکات و عقایدمان بروز کند تا اگر خوب است رشدشان دهیم و اگر بد است از بین ببریمشان.

 

-آیات انذار در قرآن،بیشتر از آیات تبشیر است زیرا انسان ها عموما با انذار بیشتر به فکر می افتند که خودشان را تغییر دهند.درست مثل اینکه استادی به شاگردش بگوید اگر فلان کار را بکنی نمره ی اضافه داری یا اینکه بگوید اگر فلان کار را نکنی از نمره ات کم می شود؛که معمولا دومی بهتر جواب می دهد.تبشیر و نشان دادن وجهه ی مثبت اعمال روی کسانی تأثیر بیشتری دارد که روح لطیف تر و ایمان بیشتری دارند.

 

-در قرآن خداوند آن جایی که می خواهد از غیبت و تمسخر و... بازدارد ابتدا جنس اصلی را می نمایاند و می گوید «إنما المؤمنون إخوة» و بعد بدی غیبت و... را می فرماید. اصلا اگر کسی نکته ی اول را بگیرد نگاهش عوض می شود به ماجرای برادری دینی و نه تنها سراغ غیبت و تمسخر نمی رود، که دنبال خوبی های برادران دینی اش می گردد.مؤمن مثل مگس روی کثافت نمی نشیند،بلکه مثل زنبور سراغ گل می رود.

 

-آن چه ما زمان انقلاب و جنگ تجربه کردیم همین رابطه ی برادری و عشق بین بچه ها بود.عشقشان نه تنها مانع عشق خدا نبود بلکه سبب تقویت عشقشان به خدا می شد.بعضی ها بودند که ما فقط دوست داشتیم نمازشان را ببینیم و لذت ببریم.بعضی ها بودند که وقتی یکی شان شهید می شد، دیگری پرپر می زد تا شهید می شد.

 

-اگر در خانواده ها هم این حس رابطه ی دینی وجود داشته باشد و اعضای خانواده احساس کنند که پدر و مادرشان،خواهر و برادرشان،همسر و فرزندشان الطاف خداوندی هستند و باید به همدیگر به خاطر خدا محبت کنند،از بدی های هم بگذرند، به هم کمک کنند و... روابط خیلی زیبا می شود.چه اشکالی دارد که مرد دست زنش و پدر و مادرش را به این نیت ببوسد و ابراز عشق کند؟چه می شود اگر مرد هنگام نماز به زنش بنگرد و از نماز او لذت ببرد؟برادر به نماز برادرش بنگرد و با نماز او سلوک کند؟خواهر وقتی برادرش را می بیند، دلش بریزد؟مثل رابطه ای که بین امام حسین(ع) و حضرت زینب بود.یا حسی که ایشان نسبت به برادرشان عباس داشتند و می فرمودند «جُعلتُ فداک».

 

-مومن باید دو حس متضاد را همزمان داشته باشد:سوء ظن و حسن ظن به خود(هم خوف هم رجاء).مومن باید بداند که امامش به او چشم دارد و او را دوست دارد و از او توقع زیادی دارد.نباید فقط به خود سوء ظن داشته باشد.حسن ظن هم برای به کمال رسیدن لازم است.

 

  • سر به هوا!
هو

 

گویا از شهید بهشتی سؤال می شود که شما اینقدر متهم به تهمت های مختلف شده اید چرا از خودتان دفاع نمی کنید؟

ایشان جوابی می دهند قریب به این مضامین که «إن الله یدافع عن الذین آمنوا»،وظیفه ی ما این است که جزو الذین آمنوا باشیم...

استادم در جلسۀ دوم اخلاق از بعضی حصارهایی گفتند که دور خودمان کشیده ایم و فکر می کنیم حتما باید این حصارها حفظ شوند و گرنه اسلام در خطر می افتد!

 

حال آنکه وظیفۀ ما این است که فقط جزو الذین آمنوا باشیم و خودخواهی هایمان را به اسم دین توجیه نکنیم(خودخواهی هایی که گاهی حتی توسط تلبیس ابلیس لعین خودمان سخت متوجهش می شویم).

 

گاهی در همین دنیا مصنوعی بودن این حصارها را می فهمیم،گاهی هم موکول می شود به آخرت.

 

  • سر به هوا!