رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

همه عمر بر ندارم، سر از این خمار مستی ..... که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

همه عمر بر ندارم، سر از این خمار مستی ..... که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

درباره ی وبلاگ
رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

خدایا!
هرچه گرفتی، بگیر، اما ایمانم را نه...

آفرین!

دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۰۶ ب.ظ

مادره زنگ زده به مادرم و مشخصات گفته و در نهایت شماره ی منو گرفته که با خودم صحبت کنه.

ابتدائا که کلی پدر گرام رو معرفی کردن، آقای دکتر فلانی، نمی دونم چیکاره و فلان و بیصار... انقدر با آب و تاب تعریف داشت می کرد که فکر کردم پسرش رو میگه!

بعد شروع کرد پسره رو معرفی کردن که فلان جا کار می کرده تا عیدیه که ما منزلمون دعای سمات داشتیم، فلان وزیر آمده بود گفت «...جان» بیا پیش خودم... که دیگه ایشونم رفت توی اون وزارتخونه...

(و من هر دفعه که اسم پدر رو با لفظ دکتر می آورد لجم می گرفت... و اینکه تماما تلاش داشت بیان کنه که ما سرشناسیم...)

بعد از کلی مدت از اون اصرار و از من انکار در مورد اینکه عکس بفرستم آقا پسر اینترنتی ببینن که اگر خوششون اومد دیدار حضوری باشه، آخر می گه من پسرم جمعه ها نمی تونه وقت استراحتشه، اگر 10 شب امشب توی یه کافی شاپی قرار بذارید خوبه؟!!!!!! میگم من اون ساعت نمی تونم حاج خانم... کلی دوباره حرف حرف حرف... بعد گفتم ببینید من شرایطم رو میگم شما ببینید چطوریه برنامه تون. من عکس نمی دم، قرار حضوری دیروقتم نمی تونم بگذارم، دیگه می خواید ببینید پسرتون جمعه می تونن یا نه؟ فکر می کنم زن گرفتن ارزشش رو داشته باشه که روز استراحتشون رو بذارن... برگشته میگه آخه ما دو سه جا دیگه هم می خوایم بریم ها! (که یعنی از دست می دی!!!!!!!!!!!!!!!) منم گفتم مشکلی نداره هرچی خیره! :\

کلی هم از جاهایی که خواستگاری رفتن و نپسندیدن و اینها گفته... بعد گفت بالاخره ظاهر هم مهمه و... گفتم حاج خانوم من نمی گم مهم نیست... اتفاقا برای خودمم مهمه کاملا... ولی میگم اولا فضای مجازی عکس نمی فرستم، ثانیا با عکس معلوم نمی کنه اصلا، باید حضوری باشه دیدار... آخر سر دیدم دلش آروم نمی گیره، گفتم اگه حالا سوالی دارید براتون مهمه بفرمایید بنده پاسخ بدم... چون قدم رو از مادرم پرسیده بود، وزنم رو پرسید(که بعدا فهمیدم اونم از مامانم پرسیده بوده)... بعد گفت من خودم قدم فلانه (هم قد با اون چیزی که از مادرم شنیده بود) وزنم ولی فلان کیلوئه(4-5 کیلو از من کمتر) میگم چاااااقم!!!!!!!!!!!!!! :/

تازه نمی دونست مامانم اشتباهی دو سانت بیشتر گفته قدم رو! :[]

منم گفتم بستگی داره حالا... بعضیا استخون ریزن کمتر نشون می دن و...

تازه اصرار اصرار که شماره ی پسرمو یادداشت کن برو تلگرامش عکسشو ببین...(واقعا توقع داشت من نگاه کنم ببینم خوبه، یا بگم نه خوشم نیومد! در حالی که من زشت ترین خواستگارامم نمی گم به طرف خوشم نیومد از قیافه!)

بعد گفت پس بذار من به پسرم بدم شماره رو، اگر تونست هماهنگ کنه از سرکارش یکی دو ساعت عصری بیاد بیرون یه چای ای چیزی با هم بخورید بعد برگرده محل کارش... فقط باید یه جایی باشه که نزدیک محل کار اون باشه که زود بتونه بیاد و بره!!!!!!!!!!!!!!!!

خلاصه بعد از 19 دقیقه چانه زنی، قرار شد به گل پسر بگن تماس بگیره یکی دو ساعت قبل از اینکه مرخصی بگیره... که گل پسر هنوز افتخار ندادن تماس بگیرن... یحتمل رفتن گل بچینن!

 

+ بابا جان! وقتی یکیو معرفی می کنن که شرایطش براتون خوبه براش وقت بگذارید و ارزش قائل باشید! نمی گم ظاهر مهم نیست، چرا مهمه... ولی به قدر یک بار دیدن طرف وقت بگذارید! نه اینکه به طرف یه چی تو این مایه ها بگید که مورد زیاده پسر من نمی تونه برای همه شون وقت بگذاره چون سرش شلوغه!

++ ضمنا! اگر خانواده ی سرشناسی هستید، آفرین!!!!!  :/

+++ ضمنا تر! اگر آفرین، لطفا تا طرف مقابل کلاس نگذاشته، کلاس اضافه نگذارید، چون هر آن ممکنه با پشت دست بیاد اونور گوشی! تازه در مواردی ممکنه رگ سیدیش هم بگیره!

++++ دارم فکر می کنم خیلییییی خوب برخورد کردم!

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۹۵/۰۵/۱۸
  • ۶۷۵ نمایش
  • سر به هوا!

نظرات (۱۵)

سلام...
موافقم منم تو دوران خواستگاری از یه سری از اینا که فکر می کردند آسمون وا شده خدا اینا رو با بالن در معیت ملائکه فرستاده پایین حرصم در میومد...
ولی خودمم دقیقا مثل اونا برخورد می کردم... امکان نداشت خودشونو بگیرند و روی خوش منو ببینند!
والا...

یه چیزی م اینکه خونواده همسر من، جمیییییعا اصرار دارند افراد رو به لقب صدا کنند... مثلا خونه ی عموشون بودیم و تلفن زنگ زد، طرف گفت آقای دکترند... و منی که اون وسط تررررکیده بودم از خنده از این نوع صدا کردن و به نظرم چیپ و ضابع میومد ولی خب تو اونها جا افتاده و عادی بود...
وقتی سرشناسیشونم اشاره کردی باز یاد خونواده همسر افتادم منتها همسرم و جمیع خانواده اصفهانیند و نمی دونم همه براشون مهمه یا فقط یه عده خاص...
اینه که تفاوت فرهنگی بینتون لزوما به معنی فخرفروشیشون نیست ^_^
پاسخ:
سلام.
وای که چقدر از این دکتر دکتر کردنا بدم میاد... واقعا حس میکنم طرف کمبود داره که دکتر دکتر میکنه...
من تازه خیلی خوب برخورد کردم...
البته اصلا از موضع خودم پایین نیومدم که حس کنه هرچی اونا میخوان باس اتفاق بیفته!
درمورد فخر فروشی و دماغ فیل افتادنم آخه واقعا حرف های بعدیش هم همین بود...
هی میخواست اثبات کنه که مورد زیاد معرفی میشه بشون... برگشت قشنگ گفت آخه تا جمعه چندجا دیگه میخوایم بریم!!!!! عه عه عه...
منم رسما خودمو زدم به بی خیالی که مهم نیست هرچی خیره... واقعا هم برام مهم نبود... 
دعای سماته خوب بود... آقای فلان وزیر اومده بود میگفت فلانی جان بیا پیش خودم...
وای واقعا حس دیگه ای نداشتم غیر از اینکه هی میخواد اعلام کنه ما کله گنده ایم...
طرف حاضر نبود وقت بذاره بیاد یه جلسه با فراغ بال حرف بزنه...
جمعه ها وقت استراحتمه!!!! :/
 برو استراحتتو بکن، زن میخوای چیکار؟ :|
انگار من زنگ زدم گفتم بیا توروخدا منو بگیر!!!!

من که راستش خوشحال شدم دیگه رنگ نزدن...
  • الـ ه ـام عـظـیـمـی
  • با یه "به شما افتخار نمیدم عروستون باشم" مشت محکمی بر دهان این نوع خواستگاران باید کوبید :)

    ایششششششششششش!
    پاسخ:
    خخخخخخخخخخ
    واقعا...
    تازه الهام لجم میگیره از نظر شرایط اصلا چیزی کم نداشتم. تازه هشت سال سنش بیشتر از من بود...یعنی 37 سااااااال! :/
    فقط خانواده ام سرشناس نیستن...
    تازه یه سری چیزا رو ننوشتم...

    خوبی راستی؟
    کم پیدایی...
    چون مامانه فخر میفروشه دلیل نمیشه پسره بچه بدیه 
    هیچ کس رو ندیده نباید رد کرد
    خواستگار خوب نعمته الکی ردش کردنش کفران نعمته 

    برخوردت خوب و متین بود آفرین! :)
    پاسخ:
    والا من با اینکه خیلی بهم برخورد رد نکردم...
    با اینکه حاضر نمیشد عکس ندیده حتی یه قرار دو ساعته بیرون بگذاره، رد نکردم...
    ولی ایشون رفتن گل بچینن...
    والا برعکسه!
    انقدر حس حق انتخاب دارن ناز میکنن اینجور پسرا.

    بعدم خدا وکیلی مادری که زارت برمیگرده دفعه اول میگه چاقی(مثلا غیر مستقیم!) باید هم به ادب خودش شک کرد هم به ادب بچه ش...
    بماند که من بازم رد نکردم...
    اصولا سعی میکنم تا حجت بهم تموم نشه رد نکنم...
    به من ربطی نداره اونا سر مسائل الکی اشتباه میکنن رد میکنن...

    ولی عارف جان تو دلم موند بهش بجای اینکه بگم زن گرفتن ارزش داره وقت استراحتشونو بذارن، میگفتم «زن خوب گرفتن ارزششو داره وقت استراحتشونو بذارن...» !
    به جون تو! :)
    سلام،
    بهت حق میدم انقدر ناراحت شده باشی از لحنشون.

    شاید باورت نشه،( البته باورش خیلی هم سخت نیست چون انگار تو این دور و زمونه این یه رفتار روتین شده برا خواستگارا!!)
    دقیقن عین همین ماجرا برای دختر... من اتفاق افتاده بود،

    حالا من هم معرف بودم :[
    طرف زنگ زده از قد و وزن و رنگ چهره پرسیده، بعد که فهمیده دخترخانم سفید رو هست، گفته منم سفیدم، اما داداشم میگه دوست ندارم اونقدر سفید!!!!
    حالا هنوز ندیده، و به قول شما پشت تلفن، داره اینجوری ایراد میگیره××:

    اتفاقن اونا هم گفته بودن اول بیرون همدیگه رو ببینن، که دختر اصلا قبول نکرده بود
    خلاصه دخترخانوم اونقدددر عصبانی و ناراحت شده بود که همون موقع جواب رد داده بود، با من هم کلی درد و دل کرد.

    من هم به خواهر آقاپسر کلی پیغام دادم که خواهرجون، شما که زنگ میزنی خواستگاری میکنی،
    لطفا یکم بیشتر فکر کن که چی داری میگی،
    دخترا روحیه حساسی دارن، اگه این دختر دیگه اجازه نده حتی شمارش رو به بقیه خواستگارا بدن، و کلن از ازدواج پشیمون بشه، علتش رفتار زشت شماست.
    بیچاره کلی عذرخواهی کرد.


    این داستانی که نوشتی داستان امروز جوونهای ماست، متاسفانه.


    به نظر من قبل از هر چیز باید فرهنگ خواستگاری رفتن و خواستگاری کردن رو به خانواده ها آموزش داد...


    البته این رو هم بگم که دخترخانوم ها هم باید یکم از حساسیتشون کم کنن،
    درسته که اینطور صحبت کردن و سوال و جواب کردن به آدم برمیخوره،
    اما خوب اسمش روشه، خواستگاری! 
    توش ممکنه هزارتا سوال جور و واجور پرسیده بشه، تا اینکه یه پیوند جور بشه!
    یکم راه بیایید با این مادرهای نگران که دنبال یک مورد هستن که پسرشون عاقبت بخیر بشه.


    پاسخ:
    سلام.
    والا من اونقدری آدم حساسی نیستم اتفاقا...
    من مشکلم با سوال ها نبود... سوال زیاده، دو طرف می پرسن...
    من از دو سه تا چیز خیلیییی لجم گرفت.
    یکی اینکه طرف انقدر ارزش قائل نبود که حتی بیرون وقت بذاره و حضوری تشخیص بده از ظاهر من خوشش میاد یا نه... این خیلی بده که حتی یه جورایی بیان کنه که چون مورد زیاده ما نمیتونیم همه رو ببینیم... بنابراین اول عکس می بینیم... اصلا این روش نه درست و اصولی و معقوله، نه در محدوده ی ادب...
    یکی دیگه اینکه با اینکه از مادرم قد و وزن منو پرسیده بود و یه بارم به مادرم گفته بود «یکم چاقه، نه؟» ، باز از خودمم پرسید و به خودمم گفت من خودم که قدم اینفدره و وزنم فلان قدر به خودم میگم چااااقم! آخه چه لزومی داره؟! حالا بماند که انصافا من اصلا چاق به حساب نمیام، اما واقعا چرا با اینکه به مادرم یه بار گفته زارت به خودمم میگه؟!!!
    مورد بعدی این که رسما یه چی تو این مایه ها اومد که تا جمعه اگه پسر من تو رو نبینه ممکنه از دست بدی ها! چون ما دوسه تا دیگه میخوایم بریم... مگه من بی خواستگار موندم که طرف به خودش اجازه بده اینطوری بگه... من کله گنده تر از ایناشو رد کردم چون مناسب نبود شرایطش برام...
    بعدی اینکه اونقدر متوجه نبود که ساعت 10 شب درست نیست حتی با مادرم برم بیرون قرار بذاریم... و اینکه میخواست آقا پسر از کارش نیفته... بالاخره ممکنه دیدن من ارزششو نداشته باشه که اگرم بخواد دو ساعت عصری بیاد، زمانش بیشتر بشه بخاطر دوری راه و بنابراین من برم نزدیک سرکار آقا...

    من اگر حس کنم طرف براش مهمه، ارزش قائله، ناراحت نمیشم...
    اینکه با بی ادبی تمام اینطوری منو بی ارزش کرد حرصمو درآورد...

    وگرنه ممکنه طرف یه سوتی بده تو این مایه ها که انقدرم سفید نمیخواد... این چیز خاصی نیست بنظرم...
    اینقدر از این مدل خواستگاریا بدم میاد
    خانم  و آقازاده انگار دنبالشون فرستادیم...
    یکی نیست بگه شما که اینقدر مورد خوبی هستی و برای اقا پسرتون دختر هست چرا تا ۳۷ سالگی مجرده..!!
    ان شاءالله خوشبخت بشی خانم گل
    پاسخ:
    حالا البته این بنده خدا مساله ی خاص خودشو داشته که الان مجرده، ولی در کل به قول شما انگار دنبالشون فرستادیم... :)))))))
    سلامت باشی... ممنون...
    زنگ نزدن؟
    پاسخ:
    نه خداروشکر :)
    وااای خدای من
    به همین وای خدای من در مورد این خانم بسنده کنم بهتره .

    توهین از این بالاتر که یکی قد و وزن ادمو قبل هر چی بپرسه ....
    ایشالا جنیفر لوپز نصیب حاج خانم ...

    پاسخ:
    خخخخخخخخ
    روش عده ای اینه که بین ایده آل های ظاهری، دنبال با اخلاق میگردن...
    و این خیلی اشتباهه... چون گزینه هایی رو ازدست میدن که شاید ایده آل  نباشن از نظر ظاهر، اما بشه دوستشون داشت و باهاشون خوشبخت شد و از کنارشون بودن لذت برد...
    متاسفانه هرچقدرم حساسیت بیشتر نشون بدن تشدیدمیشه این حساسیت و منجر به وسواس میشه گاهی...
    من اصلا نمیگم مهم نیست ظاهر... اما دست کم اینه که وقتی یکی شرایطش خوبه از نظرهای دیگه، دو ساعت وقت براش بذارن باهاش صحبت کنن... کسی که در این حد ارزش برای آدم قائل نباشه، آدم چطور میتونه براش ارزش قائل شه؟
    مدیونی اگر فکر کنی ایشون دنبال جنیفر لوپز هستن!
    ابدا!
    ایشون یک جنیفر لوپز مومن عفیف با اخلاق خانواده دار تحصیلکرده میخوان!
    من ترجیح میدم در این جور مواقع سرم رو بکوبم به دیوار تا بلکه نفس راحتی بکشم از دست این غربتی ها!
    به قول آقای شهاب مرادی همه ی اون آدم هایی که به پول و ثروت و موقعیت شون میبالند غربتی هستند!
    پاسخ:
    غربتی...
    :))))))))
    عزیز دلم مشکل از من و تو و شعور زیادمونه!
    بعضی خواستگارا واقعا اعتماد به نفس آدم رو میبرن زیر سوال متاسفانه!
    اونقدر عذاب کشیدم توی این پروسه ی مسخره که حتی از اسم خواستگارم کهیر میزنم!
    یه سری ها که فقط دنبال پولن و یه سری ها هم که دنبال قیافه و غیره
    هیچ کس دنبال نجابت دختره و اخلاق و خانواده ی محترمش نمیره!
    پاسخ:
    :(
    به سلامتی کی شیرینی رو میخوریم ؟ :)
    پاسخ:
    شیرینی این که شر همچین خانواده ای از سرم کم شد دیگه؟! :)
    شماره حساب بدید هزینه رو واریز کنم برید خودتون بخرید شیرینیشو و میل کنید...

    شمام هی آدرس عوض کنید...
    آخر بجای تکلم باید ویار سکوت بگیرید...
  • میثم علی زلفی
  • برای بنده چیزی شبیه این مسئله ای که گفتید در زمان خواستگاریم رخ داد که واقعا به خاطر شرایط کاریم نمی توانستم هر روز و هر ساعتی بیایم (حالا بماند که چه مشکلاتی داشتم) اما در ذهنم اینطور بود که خانواده ی همسرم (دختر سابق) این مسئله را درک می کند و انها کمی با ما راه می آیند که خوشبختانه هم اینگونه شد.
    شاید اگر به این مسئله اینگنه نگاه شود مشکل حل می شود البته بعدها می توانید علت را جویا شوید!
    پاسخ:
    من مشکلی با راه اومدن و درک کردن ندارم. اصلا من خودم پیشنهاد بیرون رو دادم چون حس کردم سختشونه خونه بخوان بیان هنو هیچی نشده. اما توقع دارم اولا اونقدر ارزش قائل باشن که دوساعت از جمعه ی مبارک رو بگذارند برای دیدار حضوری کسی که شرایطش برای ایشون مناسبه، ثانیا بفهمن ساعت ده شب ساعت مناسبی نیست برای چنین دیداری.
    فعلا که خوشبختانه تماس مجدد نگرفتن. یا چرتکه انداختن بی ام آی بدن بنده رو محاسبه کردن که ببینن تناسب اندامم در چه حده، و چون دو درجه بیشتر از محدوده ی تناسب اندام بوده گفتن نمیخوایم، یا دیدن عکس نمیدم حاضر به این نشدن که دوساعت از جمعه شون رو بگذارند، یا مسائلی از این دست...
  • آب‌گینه موسوی
  • :)))

     

    چه بامزّه نوشتی. آفرین!

    خدا به همۀ ما صبرِ جمیل عطا فرماید.

    من هم گاهی دلم می‌خواهد خرخرۀ برخی‌شان را بجوم! :دی

    پاسخ:
    ببین طرف چقدر ضایع است که آبگینه ی صبور به این حد می رسه! :/
    واقعا خیلی برخوردت عالی بوده آفرین
    من اگه جای تو بودم نمیدونستم چیکار میکردم.
    پاسخ:
    قربون شما :)
  • پرستوی مهاجر
  • انشالله مبارک باشه

    پاسخ:
    !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    خوبه نوشتم رفته گل بچینه ها!!!!!
    واقعا وصلت با یه همچین خانواده ای مبارک نیست...
    شکر خدا که بلا دور شد...
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • سلام آبجی 

    بعضی ها واقعاً ادب رفتار با خانواده دختر رو ندارند. باید پرسید اگر با دختر خانم خودتون هم این مدلی بر خورد بشه واکنش تون چیه؟ چرا چون می کنید؟ 

    خیلی خوب برخورد کردید به نظرم. خدا هدایت مون کنه. آدم یه جاهایی دیگه واقعاً کم میاره! 
    پاسخ:
    علیک سلام پلک عزیز! :)
    این جور آدم ها بنطرم کلا ادب ندارند... یعنی برای دخترشون هم خپاستگار بیاد به نحو احسن بی احترامی میکنن...
    لطف داری :)
    ان شاءالله...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی