رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

همه عمر بر ندارم، سر از این خمار مستی ..... که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

همه عمر بر ندارم، سر از این خمار مستی ..... که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

درباره ی وبلاگ
رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

خدایا!
هرچه گرفتی، بگیر، اما ایمانم را نه...

حس بدی دارم :(

دوشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۲۹ ق.ظ

چه حس بدیه که دوست صمیمیت عقد کنه، و تو اونقدر شوکه بشی که حتی نتونی خوشحال بشی...

کسی که ازدواجش جزء اولویت های دعای تو برای دیگران بوده...

شوکه بشی چون بفهمی هفت هشت ماه داشته با خواستگارش(همسر فعلیش) حرف می زده، و تو در جریان نبودی، در حالی که اون تو ریز اکثر مسائل زندگی تو بوده و جزء اولویت های درد دل کردن و بگو بخند و کمک گرفتن هات بوده...

بعد بره مشهد، بدون اینکه حتی یه پیام بده که دارم می رم مشهد، عقد بکنه و حتی این خبر رو خودش بهت نگه، یکی دیگه از دوستان صمیمیش بیاد توی گروه سلفی این دوتا رو تو حرم بذاره و معرفیشون کنه!!!!!

و تو اونقدر شوکه بشی که حتی نتونی خوشحال بشی و یه تبریک بگی و فقط پیام بدی که کفری ام ازت و...

اونقدر که به فکر سرد شدن با این دوستت و باقی شون بیفتی...

 

فنچ نوشت1:  به صورت شگفت انگیزی فهمیدم که دختر «نر قرضی» و «فینگیل»، به همراه مادر و پدرش، به 3 جوجه ی تازه متولد شده غذا میده! امری بس عجیب که در هیچ یک از بچه های قبلی فینگیل ندیده بودم... واقعا بعضی وقت ها از مقایسه ی رفتار فنچ های مختلف با هم به این نتیجه می رسم که انگار همه چیزشون بر اساس غریزه نیست، چون رفتارهاشون متفاوته. بعضی هاشون تندخو تر، و بعضی ها مهربون ترند... بعضی ها شیطون تر و بعضی ها آروم ترند...

فنچ نوشت2: دختر بچه ی دو سه ساله خوشگلی که با موهای خرگوشی شده به همراه مادر و خاله ش اومده بود برای دیدن منزل، به من توصیه می کرد که مواظب فنچ ها باشم! و من از سر زبون دار بودنش داشتم جلوی مادر و خاله ش ضعف می رفتم...

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۹۵/۰۵/۲۵
  • ۴۰۲ نمایش
  • سر به هوا!

نظرات (۱۲)

  • آقای فِلینت
  • بیخیال بابا :)
    مهم همینه که، مبارک باشه
    پاسخ:
    :||
  • مجله ویترینو
  • بادا بادا مبارک بادا انشالله مبارک بادا...
    بیخیالش مبارکشون باشه
    پاسخ:
    :/
    من عمیقا باهات همدردی میکنم چون تجربه اش رو دارم آدم احساس میکنه زیر پاش یهویی خالی شده
    حسادت و بخل نیستا اتفاقا خوشحالی از سر و سامون گرفتنش ولی اینکه چرا وسط خوشی هاش تو رو خط زده داغونت مکینه:(
    پاسخ:
    :(
    درکت میکنم چه حسی داری
    پاسخ:
    :(
    سلام...
    خب نمی خواسته بگه
    ناراحتی نداره که
    والا
    پاسخ:
    علیک سلام
    :\
    خوب به نظر من این درست نیست که اگه کسی سنگ صبور و محرم و گوش شنوای کسی هست ، طرف مقابلشم انتظار داشته باشه اون همه چیزشو بیاد بگه

    پاسخ:
    :/
    یه روز قبلش که میتونست بگه!
    همه این حرفا رو به خودم زدم...
    ولی هنو تو شوکم و ناراحت...
    بهتره بشینیم فکر کنیم چرا حس بد اومد سراغت؟؟
    نظر خودت چیه؟

    من فکر میکنم چون اون دوستت سنگ صبورت بوده و تمام ریز و بم زندگیت رو بهش گفتی، الان ناراحتی، درواقع از دست خودت ناراحتی که بهش رازت رو گفتی...
    بهتر نیست کلن رازت رو نگی؟؟ 
    خاصیت خودافشاگری همینه، اولش شاید احساس خوبی بهت بده که کسی رو پیدا میکنی که دلداریت بده و همزبونی کنه،
    اما وقتی رازت از دنیای درونت به دنیای خارج نشت کرد، درونت دچار تلاطم میشه که این راز قراره به کجا بره و از کجا سر در بیاره.

    بعلاوه که داریم در دوستی با افراد میانه روی کنید، طوری برخورد کنید که اگه فردا دشمنتون شدن، چیزی علیه شما نداشته باشن.

    خلاصه بهت حق میدم ناراحت باشی...

    پ.ن. منظورم از راز، اسرار خیلی خاصی نیست، همین حال و روز و اوضاع روزانمون هم خودش رازه.

    پاسخ:
    بله ناراحتی من دو بخشه، یکی از خودم، یکی از دوستم...
    اولی همینه که شما تشریح کردید...
    ممنون.
  • حسین (علیه السلام) آرام جانم
  • زمونه بهم حالی کرده که دیگه دل نبندم به این رفیق و اون رفیق،که بعدا دلم از نارفیقی دیدن ها نگیره...

    سخته،سخت.....

    پاسخ:
    :(
    منم این کار رو در حق دوستام کردم. البته نهایتاً از خودم شنیدن. ولی دلایلی داشت زیاد. خیلی دلم می خواست با دوستم در میون بگذارم ولی تجربه ثابت کرده بود اگر هیچی به هیچ کس نگم همه چی راحت تر پیش میره، بعدم اگر نشد همون جا پیش خودم تموم میشد. 

    به نظرم دوست شما هم براش سخت بوده این نگفتنه!
    پاسخ:
    این بنده خدام دلیل داشت البته... ولی تهش اینکه بعد عقدش یکی دیگه اومد گفت خیلی  اذیتم کرد...
    لااقل تو دوره ی محرمیت موقتشون یه کلمه میتونست آمادگی بده، و بگه نگو به کسی... واقعا هم نمیگفتم...
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • دوست منم این کار رو با من کرد. :) اما از خودم الگو گرفته بود. :) بعداً بهم گفت که خیلی خیلی دلش می خواسته بهم بگه ولی دیده این جور که پیداس معلوم نی بشه یا نشه، گفته چه کاریه بگم الکی ذهن من رو هم مشغول کنه. بعد همه چی که جور شده بوده، خودشم باورش نمیشده، گذاشته تا لحظه ی آخر که قطعی بشه بعد بگه. :) بعدم فرصت نکرده بود. من دوسه روز بعد یا یک هفته بعد از دوستای هم اتاقیش خبر مزدوج شدنش رو شنیدم. :) خلاصه این که ناراحت نباش جانا. :* :*
    پاسخ:
    ببین قطعی شدن یه بحثه، عقد کردن یه بحث!
    انقده سرش غر زدم تا یکم آروم شم،فک کنم شدم...
    ولی دیگه نمیتونم مثل قبل باشم باهاش...
    رابطه م باهاش جوری نبود که توقع این خد قایم کردنو داشته باشم...
    جنس دختراس!
    فقط رو یه نفر میتونن فوکوس کنن.
    دخترا نامردترینن.یهو میذارن میرن...
    از الان هشدار دادم بقیه از نبود من ، ناراحت نشن...
    http://mazgat.blog.ir/1395/01/05/%D9%81%D9%88%DA%A9%D9%88%D8%B3
    پاسخ:
    خخخخخخخ
    خوندم...
    تا حدودی قبول دارم ولی نه کامل... مثال نقض دیدم...
    تجربش کردم!بعد عقدم میگن میخام تنها باشم و بقیه ماجرا....
    پاسخ:
    :/
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی