رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

همه عمر بر ندارم، سر از این خمار مستی ..... که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

همه عمر بر ندارم، سر از این خمار مستی ..... که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

درباره ی وبلاگ
رَبِّ إنّی لِما أنزلتَ إلَیَّ من خیرٍ فقیرٌ

خدایا!
هرچه گرفتی، بگیر، اما ایمانم را نه...

۵۶ مطلب با موضوع «خدا پیغمبر!» ثبت شده است

یک سال گذشت... بدون آن که بفهمم چه شد...

شاید بدترین سال عمرم بود...

حالا درست در آستانه ی ورود به سال جدید حالم ناخوش است و دلم تکه تکه...

 

خدایا!

سال جدیدم را بهترین سال نسبت به سال هایی که از عمرم گذشت، قرار بده که من ناتوانم...


+ برای بزرگ شدن دلم دعا کنید، قبل از اینکه فشار مصائب، متلاشی اش کند...

 

  • سر به هوا!

عید زیبای نیمه ی شعبان بر همه ی عاشقان مبارک...

 

+ واااااااااای که چقدر ماجرای همسری نرجس خاتون و حضرت امام حسن عسکری علیه السلام عشقولانه است...آدم دلش ضعف میره وقتی میخونه یا می شنوه داستانش رو...

++ چی میشه سال دیگه شب نیمه شعبان دلمون خوش باشه که نیمه شعبان از غربت دراومد...

+++ در احیای این شب زیبا، بنده رو هم خیلی دعا کنید...

  • سر به هوا!

سکانس اول: شب مبعث امسال، نیمه شب، در حرم امام رضا علیه السلام، در حال عبور از کنار صحن جمهوری اسلامی، با این صحنه مواجه شدم که ملت، داشتند گریه کنان در سر و صورت خود می کوبیدند... چرا ندارد که... وسط زیارت جامعه بود و روضه ی امام حسین و... حالا چه اهمیتی دارد که شب عید هست یا نیست؟ از روضه در هیچ حالی نباید فروگذار کرد!

 

سکانس دوم(به روایت از مادر) : چند سال پیش بعد از مراسم احیای نیمه ی شعبان، که کلی گریه مان را درآورده بودند، صبح رفتیم مهدیه ی امام حسن علیه السلام برای جشن، اما تا خود ظهر گریه مان را درآوردند! یادم هست آن موقع ها من خیلی خیلی طرفدار این هیأت بودم، به این دلیل که سبک مداحی هایش به طور کلی صحیح بود و ایراد های کمی داشت، در حالی که سبک جدید مداحی عده ای همان موقع ها مدتی بود مد شده بود اما این ها تبعیت نمی کردند و به سبک قدیمی خود ادامه می دادند.

سکانس سوم:

  • سر به هوا!

ای جان جوان مرد به دامان تو دستم
من نیز جوانم، ولی افتاده ام از پا

آتش بزن آتش به دلم، کار دلم را
ای عشق مینداز از امروز به فردا

آتش بزن آتش به دلم ای پسر عشق
یعنی که مکن با دل من هیچ مدارا

با آمدنت قاعده ی عشق به هم خورد
لیلای تو مجنون شد و مجنون تو لیلا

تا چشم گشودی به جهان ساقی ما گفت:
«المنته لله که در میکده شد وا…»

ابروی تو پیوسته به هم خوف و رجا را
چشمان تو کانون تولا و تبرا

ای منطق رفتار تو چون خلق محمد(ص)
معراج برای تو مهیاست، بفرما!

این پرده ای از شور عراقی و حجازی است
پیراهن تو چنگ و جهان دست زلیخا

لب تشنه ی لب های تو لب های شراب است
لب وا کن و انگور بخواه از لب بابا

دل مانده که لب های تو انگور بهشتی است
یا شیرخدا روی لبت کاشته خرما

عالم همه مبهوت تماشای حسین است
هر چند حسین است تو را محو تماشا

چون چشم تو دل می برد از گوشه نشینان
شد گوشه ی شش گوشه برای تو مهیا

از گوشه ی شش گوشه دلم با تو سفر کرد
ناگاه درآورد سر از گنبد خضرا

+ شعر از سید حمیدرضا برقعی است که سر و تهش را چون به دلم ننشست نیاوردم.

++ میلاد حضرت علی اکبر علیه السلام، أشبه الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله صلی الله علیه و آله، علی الخصوص به ما جوانان مبارک باد... ؛)

+++ یک شعبان است و یک سپاه کربلا...

  • سر به هوا!

إلهی

إن أخذتنی بجُرمی، أخذتُکَ بعفوک

و إن أخذتنی بذنوبی، أخذتُکَ بمغفرتک

و إن أدخلتَنی النار، أعلمتُ أهلها

أنّی اُحبُّک...

 

حلول ماه شعبان، این ماه پر از فیض و رجاء، مبارک...


+ انتخاب فراز های زیبا از مناجات شعبانیه، کار بسیار سختیه و دل سنگ لازم داره... با سنگدلی تمام فقط همین یک تکه رو نوشتم...

++ خیلی خیلی التماس دعا دارم...

  • سر به هوا!

من

چقدر

خوشبختم

که در چنین شبی

مهمانت بوده ام،

مهربان امامم!

اللهم و قد أکدی الطلب، و أعیَت الحیلة و المذهب، و درست الآمال،

و انقطع الرجاء إلا منک...

+ عیدتون خیلی مبارک :)

++ عیدی های خوب خوب بدن بتون ان شاءالله...

+++ یه زیارت خوشگل نصیبتون، هر چه زودتر...

  • سر به هوا!

خدا کیست؟!

۱۱
ارديبهشت

خدا همان کسی است

که وقتی گرفتار کشتی طوفان زده می شوی،

در عمق وجودت

امید نجات به

او

می بندی...

  • سر به هوا!

همین!

۲۵
بهمن

  • سر به هوا!

فرض کنید یک آدمی هستید در حد و حدود معمولی، مثلا یکی مثل خود بنده، که نه معلومات دینی قابل قبولی دارد، نه معنویات درست و درمانی، نه جایگاه اجتماعی خفنی دارد، نه تا به حال به وظایفش در قبال امامش عمل کرده...

نه، اصلا فرض کنید خودتان هستید با شرایط خودتان، آن وقت از شما می خواهم به این سوال من پاسخ دهید:

 

اگر بدانید امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف،

در زمانی نزدیک، مثلا ده سال دیگر،

ظهور می کنند،

چه کارهایی می کنید؟

چرا؟

(البته اگر تمایز جدی و قابل توجه با حقیر دارید لطفا تمایز رو ذکر کنید. مثلا مخاطبین آقا بیان کنند! یا اگر کسی جایگاه اجتماعی خاصی دارد که دانستنش در جواب مؤثر است بفرماید.)

 

برای پاسخ به این سوال و ورود به بحث هم، باید حداقل این یک پیش فرض را قبول داشته باشید که ما وظیفه ای نسبت به امام مان داریم! بنابراین اگر این پیش فرض برایتان به هر دلیل زیر سوال است، لطفا کامنت نگذارید.

 

نکته ی دیگر اینکه لطفا مختصر و مفید جواب بدهید و از پراکنده گویی و منبر رفتن جداً بپرهیزید... خوب هم فکر کنید بعد جواب دهید، عجله ای در جواب نکنید... مثلا یک هفته بگذارید به این مسأله خوب فکر کنید... یک هفته به جواب سوال بنده فکر کنید بخاطر امامتان...

 

این مطلب و بحث هایی که به کمک شما عزیزان در بخش نظرات می شود، شاید به نحوی مقدمه ای شود برای کلید خوردن نوعی کارگاه مهدویت... بنابراین از تک تک شما خواهش می کنم در بحث با جدیت حضور پیدا کنید و به پیشرفت آن کمک کنید.

 

پیشاپیش از حضور فعالتون ممنونم.

  • سر به هوا!

تشهد را گفته ام و موقع بلند شدن، طبق عادت بر زبانم می آید: بحول الله و قوته أقوم و أقعد...

یک لحظه حواسم جمع می شود به چیزی که به عادت گفته ام: بحول الله و قوته أقوم و أقعد؟! این یعنی بحول الله و قوته أفعل کل فعل... این یعنی بحول الله و قوته حتی أذنب!!!

وااااااای بر من... فهمیدی چه شد؟!!!

خجالت هم دارد این نمک خوردن و نمکدان شکستن...

  • سر به هوا!

ان شاءالله فردا، بعد از ماه ها، عازم مشهدالرضا هستم،

به قصد یک زیارت هفده هجده ساعته...

مدتی هست که سهمم از زیارت عموجانم شده زیارت های چندساعته ی خسته...

می روم می نشینم جلوی گنبد کپلی امام رضا علیه السلام و بر و بر نگاه می کنم... البته این بار امیدوارم بخاطر بهتر بودن قطار کمتر خسته باشم، اما دفعات پیش جلوی چشمشان چادر به صورتم می کشیدم و چرت هم می زدم از خستگی...

اگر لایق باشم نائب الزیاره و دعاگوی دوستان خواهم بود...

راستش کمی تا قسمتی ذوق مرگم!

می توانید التماس کنید تا دعایتان کنم! :))

  • سر به هوا!

صدها نفر از برادران تمام عیارمان در نیجریه در گورهای دسته جمعی برادری شان را اثبات می کنند اما ما خسته ایم، خوابمان می آید، مسائل مهمتری هم داریم تازه! مگر مساله ی هسته ای کم اهمیت دارد؟! اگر چهارسال دولت تمام شود و شیرینی رونق اقتصادی به کام ملت ننشیند، خیلی بد می شود آخر!

حتی عده ای هم که جمع می شوند جلوی سفارت انقدر بی سرو صدا می روند که از طریق یکی از این کانال ها و گروه های تلگرامی که خبر فلان سوتی فلان مسؤول در فلان شهر را جا نمی اندازند خبردار نمی شویم...

خب حق داریم! خسته ایم، خوابمان می آید... تازه مسائل مهمتر را نگو که تمام فکر و ذکرمان شده...

  • سر به هوا!

امشب، موقع روضه ی حضرت زهرا در دانشگاه امام صادق، وقتی صدای گریه ی آقایان برای مصائب پشت در می آمد، داشتم فکر می کردم که مردها چه می فهمند، از سقط بچه، آن هم بچه ی شش ماهه، آن هم نه خود به خود، که با ضربه، آن هم نه در شرایط معمولی، در شرایطی که خودش کافی است برای روزی چندبار جان دادن...؟! واقعا چه می فهمند که چنین گریه می کنند؟

موقع روضه ی مادر، بیچاره است آن زنی که ذره ای، و فقط ذره ای، درکی از سقط جنین داشته باشد...

 

پ.ن: هنوز هم معتقدم خداوند کسی که روزی اش بند کار کردن است را بی کار نمی گذارد! او رزّاق است و رزّاق است و رزّاق...

  • سر به هوا!

خدایا!

ببین!

جلوی همه دارم فریاااااااد میکشم...

خودت مگر نگفتی مضطر را اجابت می کنی؟

می بینی حالا؟!

به اضطرار رسیده ام، اضطرار...

اجابتم کن،

که خوانده ام خدایی را که 

یجیب المضطر اذا دعاه...

اجابتم کن،

خدای همیشه مواظب من!

 

پ.ن: 

اصلا امکان دارد شب شهادت امام رضا علیه السلام باشد و آدم هوس زیارت مشهد مثل خوره به جانش نیفتد؟

شب آخر صفر دعا بفرمایید برای بنده...

  • سر به هوا!

دلم پره...

از خیلی چیزها...

و زبانم بسته است...

نیاز به تقوایی قوی دارم... برای ادامه ی زندگی...

باید راضی باشم به رضایت خدا... اون هم با این ایمان نصفه نیمه و تقوای دست و پا شکسته...

 

به قول استادم، راضی بودن سخت تر از مرضی بودنه... چون خدا سریع الرضاست اما ما نه...

ما عجولیم و جهول...

و به قول خودم، تجلی سربلند شدن امام حسین علیه السلام در تمام اون امتحان های عظیم،در لحظات آخر شد این جمله که الهی رضاً برضاک...

 

دعام کنید...

  • سر به هوا!

احتمالا تا حالا شده که یه نفر درمورد شما فکر کنه یه کار خوبی کردی، درحالی که شما اون کار رو نکردی و خوشحال باشی ازینکه درموردت فکر خوب  میکنه...

اینکه فکر خوب درموردت بکنن عادیه و حتی خوبه، ولو اینکه شما اونطور نباشی. حتی وظیفه ی کلی ای هم وجود نداره که شما بنشینی و اثبات کنی که من اونقدرها هم که شما میگی باحال نیستم. اما...

 

اما اون خوشحال بودنه است که خراب می کنه کار رو... اینکه خوشحال باشی دیگران به اونچه انجام ندادی تحسینت می کنن از نظر خدا پیغمبر خیلی کار ضایعیه:

لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِمَا أَتَوْا

وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِمَا لَمْ یَفْعَلُوا

فَلَا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفَازَةٍ مِنَ الْعَذَابِ ۖ

وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ

گمان مبر کسانی که به آنچه کرده اند خوشحال می شوند،

و دوست دارند به آنچه نکرده اند ستوده شوند،

قطعاً گمان مبر از عذاب (الهی) نجات و رهایی یابند،

(بلکه) برای آنها، عذاب دردناکی است.

آل عمران-188

 

مدتهاست که این آیه توجهم رو جلب کرده و ناخودآگاه میگردم مصادیقش رو توی رفتار خودم یا دیگران پیدا کنم. گاهی خیلی ریز میشه این خوشحال بودنه و خودمون حواسمون نیست. مثلا متنی از جایی برمیداریم و چون منبعش رو ذکر نمی کنیم باعث میشه دیگران کلی به به و چه چه کنن که عاورین چه متن خوبی! و ما هم از این به به و چه چه شاد بشیم...اینجاست که پیشگیری بهتر از درمان است! چه بهتر که از اول ذکر بشه متن مال من نیست، یا مال فلانیه...

درمورد صفت اولی که آیه ذکر کرده هیچی نمیدونم. اینایی هم که گفتم بخاطر صحبت های حاج آقا قرائتی بود که توجهم رو به این آیه جلب کرد.

 

التماس دعا- یا علی

  • سر به هوا!

چند سال پیش، زمانی که در اثر یک وسواس فکری، به وجود خدایی اینچنین شک کرده بودم، در اوج وسواس خودم به روزی رسیدم که در آن روز موقع رد شدن از خیابان به این فکر می کردم اگر خدا نباشد، چنانی که تا کنون برایم معنا و وجود داشته، چه دلیلی دارد که الآن مواظب باشم ماشین زیرم نکند؟!!! اصلا زندگی کردن چه مفهومی دارد با این وضع بدون خدا؟!!!

حدود دو سال و نیم پیش که یکی از اقوام نزدیکم توسط فرزند از خدا بیخبر و از شیطان باخبرش به بدترین نحو ممکن کشته شد، آنگونه که در روضه های کربلا می خوانند، به این فکر کردم که انسان منهای خدا، درست می شود همان چیزی که ابلیس لعین گفت من از او بهترم... همان جسم مادی پست، بدون جان خدایی...

 

در این شب ها هم، موقع روضه ها، دائم به همین موضوع فکر می کردم و به حال خود انسانم گریه، که چه قابلیت های خطرناکی دارم اگر حواسم به جانِ خدایی ام نباشد... وقتی که می شنیدم برخی چگونه در کشتن دشمنشان، که بهترین مخلوقاتند، ولع پیدا می کنند آن هم به بدترین نحو ممکن... نه این که او را بکشی... او را زجر دهی و بعد که جان در تنش نمانده، او را...

سنگ بزنی...نیزه در قلب بزنی...شمشیر به کتف بزنی... عمود بر سر بکوبی... نیزه در چشم بزنی... دست و پا قطع کنی... تیر به گلوی نوزاد بزنی... بدن آن کسی که با پیغمبر اشتباه می گیرندش را قطعه قطعه کنی... و در نهایت خورشید بر سر نی کنی و به آیات قرآن اسب بدوانی تا استخوان های سینه و پشت بشکنند... اما نه در نهایت، که در بی نهایت، به زن و فرزند هم رحم نکنی و خیمه بسوزانی و دخترکان و پسرکان را به سمت خارهای بیابان دنبال کنی و تازیانه و غارت هرآنچه بتوانی ولو اینکه انگشتری باشد با انگشتی، و پیراهنی کهنه که از وفور زخم ضربات شمشیر و نیزه، کسی را رغبت پوشیدنش نباشد...

 

آری... این شب ها دائم این مسأله در ذهنم مرور می شده و می ترسیدم... از انسان بی خدا می ترسیدم.. از انسانی که ابلیس از او بهتر باشد می ترسیدم...

 

پ.ن: هیأت میثاق با شهدای دانشگاه امام صادق، بجز اینکه بخاطر انقلابی بودنش دوستش دارم، جزء معدود جاهایی است که موقع روضه و اشعار تا حدود بسیار خوبی خیالم راحت است و از آب بستن به معارف عاشورایی حرص نمیخورم و بخاطر بی حرمتی به اهل بیت دهانم به فحش به مداح باز نمی شود! از صمیم قلب برای تک تک دست اندرکاران هیأت، علی الخصوص شاعران و مداحانش، آرزوی توفیقات بیشتر دارم... ان شاءالله که اجر جهادشان همنشینی با امامشان باشد، در دو دنیا...

  • سر به هوا!

بیچاره اون که حرم رو ندیده

بیچاره تر اون که دید کربلاتو

دلم باز هم زیارت می خواهد...

 

پ.ن: این را دوستی نوشته در وبلاگش اما چون دوست ندارد لینک شود متنش را میگذارم:

روحانی مسجدمان می‌گوید تا وقتی که تل زینبیه را از نزدیک ندیده، کف العباس را از نزدیک ندیده، قتله‌گاه را از نزدیک ندیده و کربلا را از نزدیک ندیده نمی‌توانسته روضه‌ها را درک کند. در بین دعاهایش مدام می‌گوید دعا کنید یک روز هم که شده در طول زندگی‌تان کربلا را از نزدیک ببینید.

اما از من می‌شنوید اگر تا به‌حال کربلا نرفته‌اید و امکان هر سال رفتن‌َش را ندارید چنین دعایی نکنید. 

اگر نمی‌خواهید یک اربعین قبل از عاشورا و یک اربعین بعد از اربعین "زندگی"‌تان مختل شود چنین دعایی نکنید. 

از من می‌شنوید بروید "زندگی"‌تان را بکنید. 

نرفته‌ها نهایتاً همین ده روز را برای جان‌های بی‌جان ِکربلا گریه می‌کنند و تمام می‌شود اما رفته‌ها ده‌ها روز گریه می‌کنند برای جانِ جامانده در کربلا.

از من می‌شنوید بروید "زندگی"‌تان را بکنید. اگر یک روز بروید کربلا، تمام طول زندگی‌تان می‌شود همان یک روز و روزهای دیگر می‌شود در انتظار روزی دیگر.

  • سر به هوا!

امروز حقش بود زنگ می زدم می گفتم مدرسه نمی توانم بیایم!

اما به فکرم هم خطور نکرد و رفتم...آن هم با لباس های صورتی و دستان پر از عیدی برای بچه ها...

 

پیش خودم می گویم کدام عید وقتی دل امامم خون شده؟

 

چند ماه است که یمن را می کوبند و چند هزار یمنی با دستان خالی به شهادت می رسند...

حالا هم که چند روزی می گذرد از قتل عام منا و چند هزار مسلمان شهید شده اند...

امروز هم که یکی دیگر از مصدومین در فرودگاه مهرآباد پر کشید...

 

من باور دارم که اشک رهبرم درآمده چون اشک امامش در آمده...

این اشک ها از آسمان جاری شده و جایی اثر دارد...

این خون ها جایی اثر دارد...

این داغ ها جایی اثر دارد...

 

امروز حقش بود همه کارهاشان را ول می کردند و می رفتند...

  • سر به هوا!

  • سر به هوا!

کیف داد!

۳۱
خرداد

داشتم قرآن می خوندم(تف به ریاء!) رسیدم به یه آیه که کلی ذوق کردم با خوندنش. آیه خطاب به مرد هاست در رابطه با زنانشون:

 

...وَ عاشِروهُنَّ بالمعروف

فإن کرهتموهُنَّ

فَعسی أن تَکرهوا شیئاً

و

یَجعلَ اللهُ فیه خیراً کثیراً!

و با آن ها به نیکی معاشرت کنید.

پس اگر از آن ها کراهت داشتید،

پس چه بسا که از چیزی خوشتان نمی آید

در حالی که

خداوند در آن چیز خیر کثیر قرار می دهد!

(19 نساء)

  ذوق نداشت این لطافت؟! زبان درازی

  • سر به هوا!

این روز ها این جمله توی سرم مثل پتک می کوبه:

«چه بسیار کسانی که از روزه فقط گرسنگی می فهمند...»

واقعا ما بجز گرسنگی چی می فهمیم از روزه؟!!! چقدر تقوای مورد نظر حاصل می شه برای ما؟ خیلی هامون حتی حاضر نیستیم اول نماز بخونیم بعد افطار کنیم... خیلی هامون حتی غیبت رو وقتی روزه ایم کنار نمی گذاریم... خیلی هامون هیچ حس قربی به خدا نداریم... وای به حال اون وقتایی که بعضی هامون می گیم پس کی تموم میشه...


پ.ن: شنبه ها ساعت 6 الی 7 عصر،

کلاس اخلاق با عنوان

"شهر رمضان در مسیر ظهور"

توسط

استاد تلوری

برگزار میشه.

اگر تونستید تشریف بیارید.

این شنبه جلسه ی اولشه. کلا هم 4 جلسه است. پیشنهاد می دم از دست ندید.
آدرس:
مترو دروازه دولت، خ خاقانی، پ 22، طبقه ی 2، موسسه ی کوثر نور علوی

 

نماز و روزه هاتون قبول

التماس دعا

یا حق

  • سر به هوا!

1،2،3،4،5،6،7،8،9،10،11،12،...

،72،73،74،...،100،101،102،103،...150،151،152،153،...

،200،201،202،203،...،250،251،252،...

،265،266،267،268،269،
270!

 
فقط همین...

فقط 270 شهید امروز آمده بودند...

مردانی که با بصیرت رفتند

و

با بصیرت برگشتند

تا

به همه بفهمانند

که

مسلمان واقعی

دست بسته

زیر خاک

می رود

اما

زیر بار ظلم و کفر

نمی رود...

 

هرگز!

 

پ.ن1: از آنجایی که تا حدی با عملیات کربلای 4 بواسطه ی روایتگری استاد مجاهدم آشنا بودم و دلخون از پرپر شدن گل های امامم، این175 عزیز دست بسته، دل مرا با خوشان بردند...

 

پ.ن2: استادم تعریف می کرد که دو سه تایی از آن ها که او خودش بوسیده بودشان و راهی اروندشان کرده بود برای بازگشت از خاک دشمن، سالها بعد برگشتند... با پلاک هایی که از شکم یک کوسه درآورده بودند...

شاید بیربط نوشت(!): این را حتما ببینید.

  • سر به هوا!

عبارت قصاری خواندم از اینجا که بسی از عمق کلام لذت بردم، گفتم بنویسم بلکه مفید آید:

 

 دشمن برای اسلام آمریکایی

همه کار کرده است.

 

ما برای آمریکای اسلامی

چه کار کرده ایم؟!

  • سر به هوا!

حیوان ها را دیده اید؟ دقت کرده اید به زندگی شان؟ تمام هم و غم شان خواب و خوراک است و زاد و ولد... هی بخورند و احیانا به کمی بازی مشغول شوند و بچه دار شوند و بخوابند و... همین! پیشرفته ترین هایشان که مورچه ها و زنبور ها باشند، جامعه دارند و برای جامعه فداکاری می کنند و تن به خواست ملکه می دهند.

آدم ها چطور؟ به آدم دقت کرده اید؟ موجوداتی هستند شبیه به همین مورچه ها و زنبور ها با کمی تطور، که عقل ابزار ساز باشد به علاوه ی چاشنی هایی مثل عشق(هرچند در خیلی گونه های حیوانی هم بدیل هایی برای عشق هست!) و اخلاق و قانون(که این ها هم در حیوانات مطلقا بی بدیل نیستند)... دیگر چه دارند؟

این آدم هایی که توصیف کردم جامعه می سازند، قانون وضع می کنند، گاهی(!) عقلشان را به کار می اندازند و گاهی هم عاشق می شوند(این گاهی بخاطر این بود که هر تمایلی بین زن و مرد از نوع عشق نیست)... که چه بشود؟ که عمری زندگی کنند و بعد بچه هایشان جایشان را بگیرند و بعد بچه های بچه هایشان و...

می بینید؟ در این حالت جامعه ی انسانی هم شبیهی است برای جوامع حیوانی... و حتی گاهی پست تر! چون حیوانات حداقل اگر عقل نداشته باشند، غریزه ی راست و درستی دارند که بر آن پایدار می ماند، اما انسان اگر از عقلش استفاده نکند، غریزه ی قوی ای هم که ندارد، با مدد اختیار هم به جنگ فطرتش برود از حیوان هم ضایع تر می شود!

اما آن چه این دو نوع جامعه را می تواند از هم جدا کند چیست؟ آن چیزی که جنسش با غریزه و عقل ابزار ساز فرق داشته باشد و بتواند انسان را از حیوان بودن بالاتر ببرد، چیست؟ چیزی که هم بتواند انسان ها را انسان کند هم جامعه را جامعه ی انسانی کند...

  • سر به هوا!

خمینی، این نفخه ی روح خدا در جسم بی جان جامعه، با جاری ساختن امامت، امتی ساخت عاشق اسلام ولایی که تن دشمن را بلرزاند، و بینی شیطان را، کوچک و بزرگ، به خاک بمالد...

خمینی، برگزیده ی خدا شد، تا به کمک امامش بشتابد و در اوج ظلمت، راهی باز کند برای رسیدن به نور...

خمینی چون عاشق بود، به جان کوه ها افتاد تا راه وصال امامش را هموار کند...

ما هم اگر ادعا داریم که عاشق خمینی هستیم، باید تا آخرین نفس تلاش کنیم که سنگ ها را از راه اماممان برداریم...

 

پ.ن1: خودمانیم، انصاف است این عکس ها را ببینیم و دلمان هوری نریزد و قربان صدقه نرویم؟!

 

امام خامنه ای        امام خمینی   

 

پ.ن2: مصر،مرکز مهم علمی و فرهنگی اسلام، اگر خمینی داشت، یا لا اقل اگر به دهان مبارک جانشین خمینی وارِ خمینی چشم می دوخت، اینطور شقه شقه و شکست خورده نمی شد...

  • سر به هوا!